ملخص الجهاز:
"زمانجدایی راهها از نظر وی قرون وسطی است که در آنسیاست توانست در پس یک جدال مداوم آشکار و پنهانفضایی مستقل از دین برای خود در غرب ایجاد کند،درحالی که در شرق اسلامی علی رغم توصیۀ بنیانگذاراناسلام(مقصود حضرت پیامبر(ص)و خلفای راشدیناست)نمونۀ امپراتوری مورد توجه قرار گرفت.
8 بازگشت دادن تقسیم راه سیاسی شرق و غرب بهدورۀ قرون وسطی و انتساب نقش تعیینکننده به دو دینمسیحیت و اسلام خود متضمن دو نکته است:یکیاینکه نویسنده هیچ کاری به حقیقت دو دین ندارد و صرفابه جنبههای مردمشناختی و جامعهشناختی آن کار دارد،(به تصویر صفحه مراجعه شود)دوم اینکه به تأثیر هرآنچه قبلاز ظهور این دو دین وجودداشته است بیاعتناست.
چنین بود که در زمان بیداری مردم مشرق و ضرورتمبارزۀ سیاسی بر ضد سلطۀ غرب که مستمسکایدئولوژیک نیز ضرورت مییافت ابتدا ناسیونالیسم یکچند در مقام ایفای چنین نقشی قرار گرفت که مهد آن درآغاز مصر و سپس ایران بود،لیکن این حربه که هرکشوری را جداگانه بهمیدان میطلبید نتوانستدر مقابل کلیت غربکارساز باشد.
نویسندۀ کتابامپراتوری و بربرهای جدید دو نکته را در محاسبات خوداز قلم انداخته است:اول آنکه ضعف امپراتوری روم دراساس چندان ارتباطی به وجود یا عدم وجود دشمننداشت و معلوم نیست آیا حضور بربرها تأثیری درسرنوشت امپراتوری میداشته است یا نه؟ضعفامپراتوری از یک معلول ثروتهای بیشماری بود که بافتوحات و تسخیر سرزمینهای اطراف به مرکز سرازیرشد و این خود سستی و خوشگذرانی را در بین مردمرواج داد و اخلاقیات آنها را به تباهی کشید و از طرفدیگر به دلیل همان فتوحات مردمی بیگانه با تمدن آنهاوارد امپراتوری شدند که به تدریج بر نهادها و تأسیساتامپراتوری سلطه یافتند،بیآنکه انگیزه و احساساترومیان را در دل جای داده باشند."