ملخص الجهاز:
"به هر اندازه که انسان متمدنمیشد،هرازگاه نیز از خویش میپرسید:شاید با دورشدن از طبیعت یکپارچگی و نیروی آغازین خود را ازکف داده و تجزیه شده است.
ولی به موازات،با شیئیتپذیرشدن )noitavitcejbO( وجود آدمی نیز همراه بوده که اینخود سرآغاز بردگی بوده و انسان بردۀ تمدن میشود.
انسان همواره احساس کرده است که از این کثرتبیاعتبار و گذرا بودن حیات متمدنانه که بر آن تکیه کرده،انسجام درونی خود را از کف داده و مثله و متعلق ووابسته به نیروی ابزارها شده است.
فرهنگبیشتر مربوط میشود به فعالیت خلاق انسان،مع الوصفمیبایست بپذیریم که همه تمایزاتی را که با تکیه بر نوعیگروهبندی بین تمدن و فرهنگ قائل میشویم،کاملاقراردادی است.
همانگونهکه فرهنگ در دورههای تمدن وجود دارد،تمدن نیز در(به تصویر صفحه مراجعه شود)دورههای فرهنگموجود است.
انزواطلبی آریستوکراسی روحانی که خود را(به تصویر صفحه مراجعه شود)حافظ فرهنگ میداند،یک نوع تنهایی دروغین است:میتوانیم بگوییم با چنین خصلتی تنهایی و انزویا گلهواراست،اگرچه مربوط به گروه کوچکی باشد؛و هیچ چیزمشترکی با خلوت و تنهایی پیامبران و نوابغ ندارد.
نبوغ مربوط میگردد به وجود اصیل،به منشأواقعیت؛حال آنکه روحانیت اشرافی دستآموز از قواعدو قوانین اجتماعی شده و شیئیت پذیرفته فرمان میبرد ودر بطن خود نوعی فرهنگپرستی را شکل میبخشد که ازدیگر صورتهای بتپرستی و بردگی آدمی است.
فرهنگ با همۀ ارزشهایشیک وسیله و واسطه است که ملزم به خدمت کردن بهانسان در طریق تکامل حیات معنوی او میباشد؛لکن ازآن نیز هدف ساخته و آزادی آفرینندگی را در بطن آن خفهمیکنند.
ولی این امکان نیز وجود دارد که یک فرهنگ کاملاتئوریک،به انفعال و نفی تحرک و فعالیت آدمی که بهواسطۀ آن ناگزیر به ایفای نقش خویش در جهان شدهبیانجامد."