خلاصة:
این پژوهش، ضمن پرداختن به تعاریف لغوی و روان شناختی نفاق، به دنبال پاسخ گویی به این سؤال است که «ریشه ها و عوامل زمینه ساز، نگهدارنده و آشکار ساز نفاق در انسان چیست؟» واضح است که برای مطالعه ی نفاق لازم است از نحوه ی رشد و تکامل اخلاقی انسان آگاهی داشته باشیم. بر این اساس، نظریات رشد اخلاقی پیاژه و کلبرگ و نیز نظریات ناهماهنگی شناختی و روانکاوی، به طور اجمال، توضیح داده شده و پس از بررسی سبب شناسی نفاق، به تبیین این عوامل پرداخته شده است. در پایان این بحث، فرمول جدیدی از نفاق ارائه گردیده که قادر است تمامی انواع نفاق را به ساده ترین شکل تبیین نماید.پژوهش پیش رو به روش توصیفی ـ تبیینی و به شیوه ی کتاب خانه ای ـ آرشیوی و در مایه بنیادی فراهم آمده است. با این وجود پژوهشگران، حین بررسی روان شناختی نفاق دریافتند که در این زمینه مطالعات تجربی بسیار کمی انجام شده که تقریبا تمامی آنها در خارج کشور بوده است. بر این اساس پیشنهاد می شود در گام های بعدی پژوهش، به بررسی های کتابخانه ای و بنیادی اکتفا نشده، به حوزه های تجربی و آزمایشی نیز پرداخته شود.
ملخص الجهاز:
"شاید اولین نظریهای که در روانشناسی بهطور خاص به تفاوت میان شناخت و رفتار و با ذکر واژهی نفاق پرداخت،نظریهی ناهماهنگی شناختی بود که توسط فستینگر(1957)ارائه گردید و در این پژوهش هم،به طور مشروح،بدان پرداخته شده است.
ب-تبیین عصبشناختی دیلون و کارمن(2011)،در بازنگری که بر کتاب رابرت کورزبان17(2010)با عنوان«چرا هر فرد یک منافق است؟»داشتهاند نظریهی او را دربارهی منشأ عصبشناختی نفاق چنین تشریح مینمایند: به عقیدهی کورزبان بسیاری از واحدهای عصبی ممکن است چیزهایی خارج از حیطهی خودآگاهی ما تجربه نمایند،به بیان دیگر این واحدها دارای تجاربی هستند،اما هیچگونه ارتباطی با واحدهای مسؤول احساسات ما از خود ندارند و ما بهطور عمده-اگر نگوییم کاملا-از آنها بیخبریم.
از نقطه نظر نظریهی ناهماهنگی شناختی که به این مسأله نگاه کنیم، میبینیم این افراد برای از بین بردن ناهماهنگی ایجاد شده بین رفتار و باورشان، معمولا دست به تغییر باورهایشان میزنند درحالیکه مطابق برخی نظریات شناختی-رفتاری همچون واقعیت درمانی تغییر رفتار بسیار سادهتر از تغییر باور است(گلاسر،1999).
آرونسون(1999،ترجمه شکرکن،1386)در پاسخ به این سؤال که «چگونه میتوان به ناهماهنگی شناختی خاتمه داد؟»به چهار راهکار اشاره میکند:(ص،270) 5)از طریق درک حالت دفاعی خود و تمایل به کاهش ناهماهنگی در خویشتن؛ 6)از طریق تشخیص اینکه انجام دادن اعمال ابلهانه یا غیراخلاقی لزوما بدینمعنا نیست که من به صورتی تغییر ناپذیر ابله و غیراخلاقی هستم؛ 7)از طریق ایجاد قدرت نفس-عزت نفس-کافی برای تحمل خطاهای خود؛ 8)از طریق افزایش توانایی خود در تشخیص منافع اعتراف به خطا به منظور رشد و یادگیری خود."