ملخص الجهاز:
"»ولی نیشخند تاریخ در این بود که مارکس و انگلس پس از شکست انقلاب سال 1848 به نظریهء بلانکی نزدیک شدند!7 به عقیدهء کولاکوفسکی،نظریهء توجیه خشنونت سیاسی را نخست هگل مطرح میکند که از او به بلانکی و از بلانکی به نچایف8و از نچایف به لنین میرسد.
26حالا چرا تجدید نظر طلبی برنشتاین را همچون«انحراف» در بوق و کرنا زدند و تجدید نظر طلبی لنین همچون«مکملی»به مارکسیسم افزوده شد (اصطلاح«مارکسیسم-لنینیسم»)پرسشی است که پاسخ آن از عهدهء راقم این سطور برنمیآید، جز اینکه بگویم قدرت مسلم لنین در سخنوری و قریحهء فوق العادهاش در هنگامهگری و هو کردن مخالفان،تبلیغات را جانشین اقناع و استدلال کرد:27«لنین دو شرط اساسی برای حذب انقلابی مقرر داشت:حزب باید از لحاظ تعداد اعضاء،معدود و با انضباط و از نظر ماهیت، توطئهگر باشد».
46 مسئلهء این است که چون مارکس و انگلس، ضمن دفاع از دیکتاتوری و پرولتاریا از دموکراسی سخن گفتهاند لنین نیز چنین میکند.
سارتوری مینویسد: اگر نظریهء لنین منسجم بود،از مقدمات استدلال خود نتیجه میگرفت که میان دموکراسی و دیکتاتوری پرولتاریا تشابهی ضروری و تأسف بار وجود دارد،زیرا دیکتاتوری پرولتاریا نیز عبارت است از «به کار بردن نظامپذیر اجبار»؛اما لنین، برعکس میگوید که این دیکتاتوری از نظام پارلمانی دموکراتیکتر است.
61 این پیشبینی درست بود،و بدینگونه بود که ابتدا سخن از«دیکتاتوری پرولتاریا»زاییدهء مغز بلانکی ماجراجو بود،بعد پای«دموکراسی حزبی»به میان آمد و سرانجام،همهء اینها به صورت الفاظی درآمد برای توجیه خودسری رهبر حزب،جانشینی مدرن برای فرضیهء منسوخ سایهء خدا و اینک آخرین سخن لنین دربارهء مزایای دیکتاتوری: دیگر مرکزیت سوسیالیستی شورایی با فرمانروایی و دیکتاتوری فردی به هیچگونه متناقض و متضاد نیست."