ملخص الجهاز:
"در جلو پلاژ روی ماسههای ساحلیسایبانی شش گوشه با سقفی از چوب وشالی و اطراف باز بشکل چادر ساختهبودند و یک میز با چند تا صندلی تاشوآهنی دور آن و یک بلندگو که بر بالایتبرک وسط سایبان نصب شده بود محلپذیرائی مسافرهای فصل دریا بود.
یکاجاق گاز سه شعله چرک و چرب و زنگزده،یک دستگاه یخچال نیمدار و یک سکوبا پایههای چوبی که روی آن حصیرپهن شده بود و در گوشه آن یک صندوقچوبی که احمدی همیشه در آنرا فقلمیزد و کلیدش را با خود بهمراه داشت،یک منقل با کمی خاکتسر و زغالهای نیمسوخته با انبری کج و معوج در داخلآنکه زیر پیشخوان افتاده بود و بالاخرهچند تا متکای سفت و بالش نرم که در کناردیواره دکه برای استفاده اهل دود و دمگذاشته شده بود تشکیلات داخلی دکهاحمدی را تکمیل میکرد.
کناردیواره داخل پلاژ آنها دو تاساک دستی و یک چمدان،یک قاب ترکخورده ویولون که رنگ و رویش رفتهو معلوم بود که یک وقتی رنگ سیاهیداشته و یک تنبک حلبی بغل هم چیده شدهبود هرسه نفر لباسهای خود را کنده وشلوار پیژامههای گشاد رنگارنگ راهراهپوشیده و با زیر پیراهنی دور هم نشستهبودند و پاسور بازی میکردند.
وقتی آفتاب غروب میکرد،میرفت توی دکه پشت پلاژ،لباس خود راعوض میکرد،گریم میکرد،دایرهزنگی را بر میداشت و مثل کسیکه کارخلافی انجام میدهد،با ترس و احتیاط،یواشکی از پشت پلاژها میرفت و از راهروپلاژ دیگری بیرون میآمد و هنرنمائیخود را شروع میکرد.
بوی امید،بوی نشاط و زندگی کناردریا را فرا گرفته بود-مثل اینکهطبیعت از خواب بیدار شده و در مسیرشادمانی براه افتاده است-و بلندگویسایبان پلاژ احمدی این آواز«قمر»را پخش میکرد: «چه روزها بشب آوردهام در اینامید."