خلاصة:
این مقاله به بررسی وضعیت فلسفی سوژه در اندیشۀ معاصر میپردازد. پرسشهای اصلی آن بدین شرح است: 1) اصولا مشکل یا مشکلاتی که فلسفۀ مدرن، از سوژۀ دکارتی تا صورتبندی کانتی از"ارادۀ رادیکال سوژۀ آزاد"، و تا سوبژکتیویتۀ هگلی با آن مواجه است، چیست؟ 2) آیا بر مبنای نقادیهای درونی مدرنیته و بر اساس تلاش آخرین بازماندۀ اصلی و مهم فلسفۀ مدرن یعنی یورگن هابرماس، میتوان بر تعارضهای درونی سوبژکتیویته غلبه کرد؟ 3) آیا نقد رادیکال سوبژکتیویته توسط کسانی همچون فوکو و دریدا، الزاما به از دست رفتن معنای جوهری انسان یعنی گوهر آزادی میانجامد یا اصولا برعکس، برای ردیابی جوهری مضمون رهاییبخشی نظریۀ انتقادی باید از فرانکفورت به پاریس کوچ کرد؟ این سه پرسش، در سه قسمت این مقاله بررسی میشوند و لب پاسخهای آنها از این قرار است: نخست اینکه سوژه برای اینکه سوژه باشد، به ابژهای احتیاج دارد و همین امر به انکار ذهنبنیادی دیگران منجر میشود که اصلیترین معضل فلسفۀ مدرن است. دوم اینکه هابرماس ادعا میکند که در پارادایم جایگزین او_ جایگزین پارادایم هگلی _ ذهنبنیادی و جهانشمولی از طریق ارتباط زبانی به وفاق میرسند، بیآنکه هیچکدام از آنها قربانی دیگری شوند. گرچه نظریۀ ارتباط زبانی هابرماس معتدل است و به دیگران در درونبودش خوشامد میگوید، اما مسائلی بنیادی نظیر اعتماد، عدالت و شکوفانندگی خود وجود دارند که نمیتوانند در سوژۀ مدرن جایگاه واقعی خود را بازیابند. و سوم اینکه، درحالیکه مفاهیم سنتی و مدرن سوژه، عقلگرا و ذاتگرا و ایدهآلیستی و متافیزیکی بودند، انتقادهای معاصر به سوژه_ یا آنچه در این مقاله مکتب پاریس خوانده شده است_ امکان و انگیزهای فراهم ساختهاند که برداشتهای انتقادیتر و خلاقتر ذهنیت پسامتافیزیکی رشد یابند و تفکر فلسفی در خصوص سوژه از طریق برجسته شدن مسئلهآفرینیهای آن، غنیتر گردد.
ملخص الجهاز:
"قسمت دوم مقاله، این پرسش را بررسی می کند که آیا بر مبنای نقادیهای درونی مدرنیته و بر اساس تلاش آخرین بازمانده اصلی و مهم فلسفۀ مدرن یعنی یورگن هابرماس، میتوان بر تعارضهای درونی سوبژکتیویته غلبه کرد، یا این اندیشه بهتدریج به اردوی فاتحان پاریسی روی میآورد و برای جستجوی مضمون رهاییبخشی آن باید از فرانکفورت به پاریس کوچ کرد؟ چکیدۀ پاسخ به پرسش مذکور این است که هابرماس گرچه اعتقاد دارد که"تنها منبع هنجارینی که خودش را بیان میکند، اصل ذهنبنیادی است" (Habermas, 1987:41)، ولی بهروشنی به مشکلاتی که ذهنبنیادی تمام عیار عصر مدرن با آن مواجه است، آگاه است و تلاش میکند این مشکلات را از طریق نظریۀ بینالاذهانی (Intersubjectivity) حل کند.
گرچه نمیتوان از پدیدارشناسی سخن گفت و نام هوسرل و تلاش او را برای یافتن مفهومی از ذهنیت که حقیقت را به فهم معین ذهنی تقلیل نمیدهد، ذکر نکرد، ولی از آنجا که او بسیاری از ایدههایش را در سرتاسر زندگی فلسفیاش بازبینی و اصلاح میکند، میتوان از او، با توجه به محدودیت حجم مقاله، چشمپوشی کرد و به شاگرد او، هایدگر، پرداخت و شرح پیچدگیهای فلسفۀ او را هم به عهدۀ یکی از شارحان آرای او نهاد: " در کار اولیۀ هایدگر، سوژه بهعنوان دازاین بازتفسیر میشود، یک راه غیر-خود-گردان و از نظر فرهنگی وابسته-به-وجود که میتواند هنوز زمینۀ امکاناتی را که در آنها عمل میکند، تغییر دهد."