خلاصة:
در مقاله حاضر امکان بازنگری روش شناختی در علوم سیاسی با هدف دوری گزینی از کلیشههای
رایج در درس «روش تحقیق» و ایجاد پویایی بیشتر در این زمینه بررسی شده اسث و به این مور
پتانسیلهای رویکرد پراگماتسینی مورد نوج قرا رگرفته است. په عقیده نویسنده، پراگماتیسم از
قابلیتهای فلسفی لازم بر یارائه یک.روش شناسی جدید در پژوهشهای سیاسی برخوردار
میباشد. در این روش شناسی اهّمیت نجزیة؛در زندگی سیاسی و ضرورت اراله تعریف جدیدی از
،حقیفت سیاسی، محوریت پیدا میکند. به نظر میرسد. از این طریق بتوان به درک متفاوتی از
رابطه نظر و عمل در سیاست رسید و بحرانهای سیاسی و اخلاقی معاصر را توضیح داد.
Author reconsiders the possibilities of methodolgical reconstruction of political science. He tries to avoid prevaleat cliches in traditional interpretation of political inquiry and، instead، promotes dynamism and reflexivity in research. In this regard، following essay rests on the potentialities of pragmatic approach. Really، pragmatism، as a methodology، has adequate philosophical capability for introducing some fundamental changes in political inquiry. Author accounts these innovations، for example، focusing on experience and its role in political life and the necessity of the redefinition of political truth.
ملخص الجهاز:
پراگماتيسم و تحقيق در علوم سياسى جهانگير معينى علمدارى* استاديار گروه علوم سياسى دانشكده حقوق و علوم سياسى دانشگاه تهران (تاريخ دريافت:90/7/4-تاريخ تصويب:90/12/21) چكيده: در مقاله حاضر امكان بازنگرى روششناختى در علوم سياسى بيا هدف دورىگزينى از كليشههاى رايج در درس«روش تحقيق»و ايجاد پويايى بيشتر در اين زمينه بررسى شده است و به اين منظور پتانسيلهاى رويكرد پراگماتيستى مورد توجه قرار گرفته است.
در مقابل،آنچه ضرورت دارد،همانا در نظر گرفتن 1-ابعاد فلسفى و ساختار شناختشناسانه انديشهى علمى معاصر،2-بررسى رابطهى موجود ميان فعاليتهاى نظرى و عملكردهاى تجربى و سرانجام 3-فهم شرايطى است كه تحقيق در بستر آن جريان دارد.
همانطور كه بوگاسيان اشاره مىكند،مشكل فعلى دانشمندان علوم اجتماعى اين است كه ميان دوانگارى پايبندى به يك روش علمى واحد و كليشهاى از يكسو و درك نسبىگرايانه و فرهنگگرايانه از علم يا محدود كردن علم به فرهنگ بومى كشورمان از سوى ديگر گرفتار شدهاند و خود را مجبور به انتخاب يكى از اين دو مىبينند (Boghossian) .
در مواردى اين تلقى ساده انگارانه از پراگماتيسم وجود دارد كه«عملى بودن»در اين مكتب به معناى«سازش با واقعيت»است و به اصول گريز مىانجامد؛درحالى كه واقع نگرى و عملگرايى پراگماتيستى نهتنها هيچ منافاتى با اصول انسانى و انديشه بهبود شرايط انسانها ندارد،بلكه در مقايسه با جزمانديش و نسبىگرايى مفرط،در مبانى و اصول پايبندى بيشترى نشان مىدهد،اما جرا چنين اتفاقى مىافتد؟چگونه مىتوان اين پايمردى در اصول را باتوجه به«عملى ديدن واقعيت»توضيح داد؟پاسخ پاتنام،يكى از پراگماتيستهاى معاصر،در اين زمينه مىتواند توجهبرانگيز باشد:از آنجا كه علائق عملى به روش شناسى پراگماتيسم وارد شده است؛بنابراين،عملى بودن خودش به يك«علاقه نظرى» (Theoretical interest) تبديل مىشود (Putnam,1981:182) .