خلاصة:
امروزه اصطلاح «حکمت باطنی» چنان دچار تغییر معنایی شده است که اصطلاحی کفرامیز تلقی میشود. اصطلاح حکمت باطنی در غرب برای اولین بار در اوایل قرن بیستم به کار رفت. البته نوعی حکمت باطنی در دوران باستان نیز وجود داشته است که عمدتا مبتنی بر قواعد هرمسی مصر باستان بوده است. نوافلاطونیان با استفاده از این اصطلاح، ایینهای رمزی باستان را توصیف میکردند. باطنگرایان برای محافظت از عقاید و اموزهای خود معمولا از مکتوب کردن انها پرهیز میکردند. به همین دلیل، اطلاعات چندانی در مورد ایینهای رمزی دوران باستان در دسترس نیست. بنابراین، سر اغاز حکمت باطنی مدرن را میتوان معنویتگرایی و جنبش نواندیشی قرن نوزدهم در امریکا تلقی کرد. امروزه منظور از حکمت باطنی، کنه مشترک همه ادیان است که فارغ از ظواهر انان موجودیت دارد. در گذشته، منظور از حکمت باطنی معرفت مخصوص یک محفل عرفانی بود، اما امروزه به دلیل ضعف نهادهای روحانی ـ دینی و پیشرفت فناوری این معرفت در دسترس همگان قرار گرفته است و فردی که تخصص درک این مفاهیم باطنی را ندارد، به دلیل مواجهه زودهنگام با انها دچار اشفتگی ذهنی و دیوانگی میشود. دین عصر جدید یکی از نمونههای کنونی حکمت باطنی است که ان را دموکراتیک کرده است. این دموکراتیک شدن یا به تعبیری، عوامزدگی، ناپسند، اما گریزناپذیر است. میتوان حکمت باطنی عصر حاضر را شبه حکمت باطنی نامید. برای تمایز حکمت باطنی از شبه حکمت باطنی باید به خاستگاههای معرفت، کاربرد معرفت سنتی و ژرفای معنوی فرد مدعی این معرفت توجه کرد.
ملخص الجهاز:
"چه رابطهای بین این ویژگی درونی بودن در عمیقترین کنه همه ادیان و فرض وجود این کنه وجود دارد که به معنی یک ساختار عمیق پنهان در ورای ظواهر امور مشهود است؟ ایا این امر با درونی بودن شهود حصولی در مفهوم یک تجربه باطنی برابر است؟ ایا بر این اساس، منظور از حکمت باطنی، یک منبع باطنی معرفت نیز هست؟ ایا امور باطنی، سنت کهانت و قواعد هرمسی را میتوان در این عمیقترین کنه همه ادیان یا در باطن خود فرد یافت یا این که اینها روش کاملا متفاوتی برای صحبت در باب حکمت باطنی هستند؟ محقق ایین حکمت باطنی، انتوان فایور،30 با تعریف حکمت باطنی به عنوان نوعی تفکر که دارای چهار رکن ویژه است، این مشکلات را حل کرده است.
تامل باطنی که فرد ناوارد ان را درست درک نکرده است، سرانجام به تبلیغات مادیگرایانه و ضد دینی تبدیل خواهد شد؛ دقیقا همانطور که ارنست وونش مسیحی به درستی هشدار داده بود تا افراد نادان به کتابش دسترسی نداشته باشند؛ زیرا مضامین کتاب این فیزیکدان سال 1817 نمونهای از این تبدیل است: نظریه وی (که احتمالا اقتباسی از منابع قبلی بوده است) بیان میدارد شمایل میلاد مسیح همان اسطورهسازی از رویدادهای نجومی است، اما امروزه این نظریه در فیلم مستند نظریهپردازانه «روح زمانه»40 به کار رفته است تا بیان کند عیسی ناصری، خود، ساخته و پرداخته ذهن است و دین را باید صرفا علمی تلقی کرد."