ملخص الجهاز:
"هایدگر در فلسفۀ وجودشناختیخود درصدد بود هستی را توصیف کند،ولیدشواری خاصی را احساس میکرد و بهدنبال آغازگاه فعالیت فلسفی بود تا اینکهپرسش از هستی انسان را مبدأ شناساییدانست؛زیرا انسان نه تنها هست بلکه ازمعنای هستی و بودن فهمی دارد و چونانسان توانایی گشودگی و آزادی و مسئولیتدارد این رسش که او کیست برای اوگریزناپذیر است.
5 هایدگر هست بودن را با نگرانی،تعالیاختیار و زمانمندی مترادف دانسته است؛زیرا انسان یکباره آنچه میتوان نیست وموجود پرتاب شده در وجود است که درمقابل خود ردیفی از امکانات میبیند و خودرا در این امکانها پرتاب میکنمد و همینعین نگرانی است.
آثار این فیلسوف آلمانی نیزپر است از واژههای ابتکاری و جعلشده به (به تصویر صفحه مراجعه شود)وسیلۀ خود او؛بهگونهای که امکان تبدیلآنها به معادلهای مناسب در زبانهایغیرآلمانی یا واژههای دیگر در زبان آلمانینیست؛برای مثال کلمۀ دازاین،که به انسانگفته میشود،دو بخش دارد:«دا» (aD) بهم عنای آنجا و(زاین) «nieS» ،یعنیوجود که در کنار هم معنای«وجود آنجا»رامیدهند.
دوراین بودن فهم براساس تفسیر خاص هایدگر از دورهرمنوتیکی،همانگونه که فهم از مقوماتدازاین و اجزای ساختار وجود آدمی است،حلقوی بودن نیز ویژگی ساختار فهم و درنتیجه وصفی وجودی برای دازاین است.
11 این توجیه،درد نسبیت هایدگر را دوا(به تصویر صفحه مراجعه شود)نمیکند؛زیرا اولا،نظریۀ هایدگر،تمامدامنمۀ فهم و معرفت را دربرمیگیرد ونسبت به تطابق معرفت بر واقع،هیچاظهارنظری نمیکند و وفاق و سازگاریمعارف را ملاک حقیقت میداند که مستلزمنسبیت نیستانگارانه است؛زیرا حقیقتبه معنای تطابق ذهن بر عین،مستلزمسازگاری معارف است،ولی عکس آنکلیت ندارد؛ثانیا،تفاوت آشکاری میان آثارهنری و فرهنگی با متون دینی و غیردینیوجود دارد."