خلاصة:
هدف مقالة حاضر آن است که ساختار تقدیرمحور داستانهای تراژیک شاهنامه را نشان دهد. درتراژدی، عامل ناگزیری وجود دارد که قهرمان داستان قادر به جلوگیری از فاجعهای که او را به اضمحلال میکشاند، نیست. آن عامل ناگزیر، سرنوشت و تقدیر محتوم نام دارد. تمام قهرمانان داستانهای تراژیک شاهنامه، مقهور سرنوشت هستند و هنگامیکه در شبکة علت و معلولها قرار میگیرند، علیرغم تمام تلاش و کوشش خود به جبر سرنوشت معترف میشوند و میدانند که توان سرکشی مقابل سرنوشت را ندارند. پس به حکم تقدیر گردن مینهند و معتقد میشوند که آنچه باید بشود، میشود و از آن گریزی نیست. عوامل بسیاری، ساختار تقدیر محور داستانهای تراژیک شاهنامه را تشکیل میدهند که حذف یکی از این عوامل، لطمهای بر کل عناصر و عوامل تشکیلدهندة اثر خواهد زد. بنابراین، با بررسی این عوامل، میتوان ساختار تقدیر و سرنوشت محتوم در داستانهای تراژیک شاهنامه را مورد بررسی و تحلیل قرار داد.
The aim of this article is to show destiny - centered structure of tragic stories of Shahnameh. In tragedy، there is an inevitable thing that the hero of story is not able to prevent it، in order not to amortize him. It is called definite destiny or fate. All heroes of tragic stories of Shahnameh، are defeated by it، and when they are faced with a network of cause and effect، despite all their attempts and determination، they admit defeat، and inevitability of their fate. So، they accept the order of destiny and believe that، whatever should be done، will be done and you have to accept it. So many elements form destiny- centered structure of the tragic stories of Shahnameh; ignoring just one of them will affect the whole work. Studying the elements will make it possible to analyze the structure.
ملخص الجهاز:
تو گیـتی چه سازی که خود ساختست جـهانـدار ازین کار پرداختست زمانه نبشته دگـرگونه داشت چنـان کو گذارد بباید گذاشت (فردوسی، 1387، ج 2: 215) اما قهرمانان داستانهای تراژیک شاهنامه بازیهای سرنوشت را که منشأ تمام رویدادهاست، به هیچ میگیرند و تا آخرین لحظه بدون هراس از مرگ زندگی میکنند که گویی مرگ، محتوم آنان نیست و زندهای جاوید هستند.
در سرآغاز این داستانها، چند بیتی بهعنوان براعت استهلال آمده است که در آنها فردوسی، فضای کلی داستان را به خواننده یادآوری میکند و او را در جریان فضای احساسی و عاطفی ماجرا قرار میدهد و نیز گاه ﺗﺄثرات و ﺗﺄلمات روحی خود را از آنچه در ابیات بعد میخواهد بسراید، بیان میکند.
حکیم توس در براعت استهلال داستانهایی چون: رستم و سهراب، فرود سیاوش و اسفندیار بسیار موجز به معرفی داستان میپردازد و مخاطب را در جریان فضای داستان که بیانگر حزن و اندوه است، قرار میدهد.
سیاوش با سرشت اهورایی خویش به سرگذشت شوم و تلخ خود، متولدشدن کیخسرو، آوارگی فرنگیس، بیمهریهای افراسیاب در حق دخترش، زنهار طلبیدن پیران ویسه از افراسیاب برای نجات جان فرنگیس و کودک درون او، رفتن گیو به توران در جستجوی کیخسرو بر مسند شاهی تکیه زدن کیخسرو و کینخواهی رستم را بهطور کامل پیشگویی میکند.
اما اینکه سیاوش با وجود آگاهی از سرنوشت خود کوششی برای رهایی خود نمیکند، نه تنها از این روست که راه بازگشت به ایران بر او بسته است، بلکه این موضوع با رسالت کیومرثی او بهعنوان یکی از نمونههای نخستین انسان ارتباط دارد که رویش نوین زندگی از شهادت اوست و این همان رسالتی است که شیعیان دربارة شهید کربلا نیز بدان اعتقاد دارند» (خالقی مطلق، 1381: 90).