خلاصة:
داستان یوسف و زلیخا از جذاب ترین قصه های قرآنی است که ذوق و اندیشه پویای شاعران و راویان را بر آن داشته که به طبع آزمایی در مورد این قصه بپردازند. خاوری نیز از آن گروه شاعرانی است که توانایی خود را در سرودن این قصه به کمال نشان داده است. از طرفی برای نشان دادن چهره واقعی این شخصیت الهی و فرزند صدیق یعیوب، باید قرآن را منبع اساسی بیان زندگی او قرار داد. در بررسی تطبیقی این کتاب با قرآن کریم و تفسیر المیزان روشن شد که شاعر با رعایت جنبه های دینی تاریخی، اخلاقی و غیره، از قرآن برای سرودن مثنوی خود استفاده کرده و حتی پند و اندرز حکیمانه خود را در قالب قصه برای خوانندگان عرضه کرده است. او با قدرت مبالغه آمیز خود به خوبی از عهده پردازش داستان بر امده و بخش های دیگری نیز به آن افزوده است و جذابیت قصه را چند برابر کرده است. این مقاله بر این است تا ضمن مقایسه موضوعی داستان با سه منبع قرآن، تفسیر المیزان و یوسف و زلیخای خاوری تحلیل ساده روان شناختی نیز از قصه ارائه کند.
ملخص الجهاز:
"شاعر این قسمت از داستان را تحت عنوان«آمدن برادران یوسف به نزد پدر و استدعا کردن ایشان که وی را برای سیر و گردش به صحرا ببرند»به زیبایی به تصویر کشیده است: {Sسحر زان پیش کاندر مهد سنجاب#شود در دیده اختر گران خواب# به غفلت خفتگان از خواب جستند#به محراب پدر احرام بستند# به خلوتگاه خاصش پا نهادند#ثنا گویان به پایش بوسه دادند# کتاب حیلهاش در بر گشودند#ز هر بابی به وی فصلی سرودند# از آن پس برگ بستان ساز کردند#سخن از باغ و راغ آغاز کردند# که اکنون ای پدر فصل بهار است#زمان سیر و گشت لالهزار است# به هر گلشن که ما رفتیم روزی#به همراهی مهی گلشن فروزی# به ما همره حریفانی که بودند#به توبیخ،ای پدر لب برگشودند# که یوسف آن نهال نو رسیده#پدر را حرز جان و نور دیده# چرا وقت طرب همراهتان نیست#همانا وصل او دلخواهتان نیست؟# شما را گرنه بر دل زو غباریست#نه او را از شما گر عیب و عاریست# چرا باید که او خلوت گزیند#در آن خلوت به غم تنها نشیند# خدا را ای پدر زین بد گمانی#چه باشد گر غلامان را رهانیS} {Sاز این تهمت رهانی جان ما را#کنی همراه ما جانان ما را...
براساس نوشته المیزان:«فرزندان یعقوب وقتی در آخر روز نزد پدر آمدند گریه میکردند و در اینحال به پدر خود گفتند:ای پدر جان!ما گروه برادران رفته بودیم بیابان برای مسابقه (تیراندازی یا دو،البته مسابقه دو با دور شدن از یوسف مناسبتر است،پس بعید نیست مقصودشان همین بوده باشد)و یوسف را نزد باروبنه خود گذاشته بودیم،گرگی او را خورد و بدبختی و بیچارگی ما این است که هم برادر را از دست دادهایم و هم تو گفتار ما را تصدیق نخواهی کرد هرچند هم که ما راستگو باشیم»(طباطبایی،1375،ج 11:138)."