خلاصة:
ریچارد سوئینبرن فیلسوف خداباور بریتانیائی، وجود «آگاهی» در انسانها را معلول طرحی آیندهنگرانه درفرآیند تکامل تدریجی و پیدایش آگاهی را قطع نظر از مادی یا غیرمادی بودن ماهیتش، استدلالی میداند بر وجود طراحی مدبر و هدفدار. وی همچنین معتقد است که تبیینهای صرفا علمی و مادی از ارائهی تبیینی ساده و معقول از ماهیت آگاهی و شعور در انسان ناتوان اند و به دلیل تبیینناپذیری آگاهی از منظری صرفا علمی، پذیرش ثنویگروی ذاتی اجتنابناپذیر است. در مقابل، جی. ال. مکی، دیگر فیلسوف بریتانیائی، با انتقاد از استدلال سوئینبرن، در عین پذیرش دشواریهای تبیینهای ماتریالیسم از آگاهی، با به کارگرفتن تیغ اکام و پیشفرض قرار دادن مادهگروی به عنوان یگانه تبیین معقول از پدیدهها، تبیین خداباورانه از آگاهی را پیچیده میانگارد. این مقاله بر آن است با بیان دلایل عدم کفایت تبیینی نظریهی ماتریالیستی مکی در تبیین آگاهی، نشان دهد سادهترین تبیین وجود آگاهی تبیین خداباورانه بوده و وجود آگاهی میتواند استدلالی استقرائی در اثبات خدا باشد.
The theist philosopher, Richard Swinburne, believes that the emergence of “consciousness” in human as an immaterial substance is an argument for God. He also believes that scientific explanations cannot explain consciousness and thus intrinsic dualism of brain events and mental events is unavoidable. In contrast, J. L. Mackie, another British philosopher, confirms that materialistic explanations of consciousness are faced with difficulties, but it is simpler from theistic explanation and thus he denies the dualism of brain events and mental events and Swinburne’s argument for God from consciousness. In this article it is tried, by stating the reasons of explanatory inadequacy of Mackie’s materialistic explanation of consciousness, to consider theistic explanation of consciousness as most reasonable and simplest explanation for consciousness and it is an inductive argument for God.
ملخص الجهاز:
"حالتهای مغزی چگونه میتوانند غیر از ترکیبات شیمیایی و سرعت و جهت کنش و واکنشهای شمیایی شان تغییر نموده و رابطهای طبیعی با متغیرهایی از نوع هدفها و نیات و ارادهها داشته باشند؟ سوئینبرن بر این باور است که: کار ماتریالیست از ارائهی تبیین کامل از رویدادهای ذهنی انسان و از مقاصد و باورها و ظرفیتهایش، به نظر میرسد که محکوم به شکست است، زیرا یک تئوری گستردهی ماتریالیستی نمیتواند به اندازهای از سادگی و کفایت برخوردار باشد که شواهد معقولی برای صدق خود ارائه کند.
1 مفروض دانستن وجود قوانین فیزیکی در ایجاد آگاهی، بدون آن که آن قوانین به صورتی دقیق و قابل فهم توانسته باشند ساختارهای مادی را به هم ربط داده و پیدایش شعور و آگاهی و سایر حالتهای ذهنی را تبیین کنند-امری است که مکی آن را به عنوان مشکلی برای ماتریالیسم تصدیق میکند ولی این سؤال را مطرح میکند که آیا دیدگاه جایگزین بهتر از نظریهی ماتریالیسم وجود دارد؟ نظریه ماتریالیستی مکی دربارهی نفس و بدن یا ذهن و بدن نظریهای «وحدتگروانه 2 » محسوب میشود که بر اساس آن پدیدههای نفسانی و ذهنی نظیر آگاهی و ادراک، در حقیقت پدیدههایی مادی هستند و اساسا چیزی غیر از ماده تحقق ندارد.
آیا این ساختارهای مادی که اینک آگاهی و ادراک را ایجاد میکنند توسط خدا به وجود آمده است؟ ولی در این صورت، آیا فهم آن دشوارتر از این نیست که ساختارهای مادی «خودشان» این کار را انجام داده باشند؟ یا ما باید به همهی روابط ذهن و بدن به عنوان اجرای یک ارادهی برقآسای الهی نگاه کنیم، به گونهای که خود ما در این جا یک سری بیپایانی از مشارکت و مداخلهی الهی در این نظم علی و معلولی هستیم؟ 1 البته مکی تصدیق میکند که ماتریالیسم در تبیین این امر که چگونه ساختارهای مادی خنثی میتوانند آگاهی و شعور ایجاد کنند مشکل دارد."