Abstract:
نوآوری های نیما محدود به وزن و قالب و قافیه نیست . زبان شعر او نیز تازه است . وی تا آنجا که می تواند، زبان شعر را ساده می سازد و آن را به زبـان نثـر و نمـایش نزدیک تـر مـی گردانـد. پـرداختن بـه طبیعـت و بـه کـارگیری عناصـر طبیعـی و و بهره گیری از مفاهیم نمادین آنها در آفرینش تصاویر شعری نیز موجب محسوس تـر و ملموس تر شدن اندیشه و احساس او می گردد. هرچه در شعر نیما هست ، طبیعی و از تحمیل و تکلف به دوراست . کلماتی که در شعر خود به کار می برد یـا تخیلـی که آن را به تصویر می کشد، غالبا با انگیزه ها و شـور و شـوق شـاعرانۀ او متناسـب است . زبانی زنده و خلاق که حقیقت مفهوم ذهنی شاعر را یکراست و آنچنـان کـه هست ، به ذهن هوشیار خواننده انتقال می دهد. وی سخنی را می پسندد که برخاسته از دل و جوشیده از جان باشد. او شعر را جدا از شاعر نمی دانـد و آن را جزئـی از زندگانی می شمارد، بنابراین زبان شعر او به زبان مردمان عادی نزدیک تراست . البتـه پرداختن به مسائل اجتماعی و بیان مفاهیم و مضامین مربوط بدان نیز از این لحـاظ بی تأثیر نیست . توسل به شیوة تمثیل ، حکایت پردازی و روایتگری نیز نزدیکی بـیشاز اندازة او به فرهنگ و زبان عامـه را نـشان مـی دهـد. وی زیبـایی را در سـادگی می جوید. از پیچیدگی های زبانی بیزار است و آن را نوعی انحراف می داند. سـادگی زبان شعر نیما در نمونه های غنایی او مشهودتر است . حتی در سخنان بسیار عـادی نیز روح شاعرانگی می دمد و بدانها زندگانی دوباره می بخشد. از این رو، دنیایی که در شعر خود می آفریند، آکنده از لطافت ، طراوت ، زیبایی و آکنده از زندگی است .
Machine summary:
"٦١٦) او پیوسته طبیعت را همدم و همراه خود می بیند: زمانی که در غم دوری عزیـز از دست رفته ای ، چند قطره اشک بر گوشۀ چشم او نشـسته ، جویبـاران را غـرق در گریه می بیند، و اگر ماه می خندد، برای آن است که مـی خواهـد او را آرام سـازد، حتی جغد نیز که در نگاه دیگران شوم است ، با او هم دردی مـی کنـد و دلـداریش می دهد: جوی می گرید و مه خندان است و او به میـل دل من می خنــدد بر خرابی که بر آن تپه بجاست جغـد هـم با مـن می پیونــدد وز درون شب تاریک سرشت چشم از من به نهان سوی من می نگرد زهره اش نیست که دارد به زبان گریـه ازبهـر چـه می دارد ســاز باوفــای مـن ، غمنـاک مبـــاش رفتـه از گریـــه نمی آیــد بــاز (، ص .
٥٦٧) در روزگاری که انسان هـا از یکـدیگر روی گردانند، طبیعت ، یار و غمگسار آدمیان می شود؛ با او شادی مـی کنـد و بـا او غمگین می شود: هنگام که گریه می دهد ساز این دودسرشت ابربرپشت ، هنگام که نیل چشم دریا از خشم به روی می زند مشت ، زان دیرسفر که رفت از من ، غمزه زن و عشوه سازداده ، دارم به بهانه های مأنوس ، تصویری از او به بر گشاده لیکن چه گریستن ؟ چه طوفان ؟ خاموش شبی است ، هرچه تنهاست مردی در راه می زند نی تنهای دگر منم که چشمم طوفان سرشک می گشاید.."