Abstract:
آدمی وارث علوم و معارف نیاکان خویش است، اما کم یافت میشود کسی که دانش مضبوط در ضمیر خود آگاه فردی و جمعی را در قالب چند ده هزار بیت سطر آشکار کند و قرنها، عام و خاص را میهمان و مجذوب اندیشههای الاهی نماید و سرودههای معنوی خود را صیقل ارواح بخواند. دریافت خاستگاه فکری مولانا به همان اندازه دشوار است که بخواهیم سرچشمة رودی را در اعماق جنگلی انبوه جست و جو کنیم، اما آن چه از ظاهر مثنوی و ورای صورت آن برمیآید مهمترین منبع تغذیه روحانی سرایندة آن، قرآن و معارف اسلامی است. برخورداری مولانا از اقبال تلمذ در محضر استادانی چون پدرش، برهانالدین محقق ترمذی، شمس تبریزی و افراد نامدار و بینام عصر خود و بهرهمندی از علوم منقول و مکتوب اعصار گذشته، مثنوی را به منشوری کثیر الوجوه مانند میکند تا باز تابانندة اندیشههای اسلامی، ایرانی، یونانی، هندی و سامی باشد. مقصود این مقاله یادآوری برخی پیوندهای فکری مولانا با بهاء ولد و افلاطون و فلوطین است که به اجمال با ذکر برخی شباهتها در موضوعات مربوط به خدا رهروی، سنخیت، عشق و موطن اولیه بیان شده است.
Man inherits the sciences and mystical intimations of his ancestors, yet rare is found a soul who could reveal the recorded knowledge in his collective unconscious and individual consciousness within tens of thousands of lyric ghazals and attract all people from different walks of life with his theosophic ideas and spiritual compositions. From what is understood by the content of Masnavi, the most important source in composing it is Koran and Islamic mystical intimations. Though Mowlana had a wealth of approaches and manuals to draw upon for his sufi practice, his theosophy and mysticism, one should look directly to his immediate formative influences his father, Baha Valad, his mentor Borhan-al Din Mohaqeq of Termez, and Shams Tabrizi to learn more about how and what he learned and taught. All that makes Masnavi a prism through which different modes of thoughts, Islamic, Persian, Greek, Indian, semitic, etc are reflected. The purpose of this article is to present points of similarity regarding various issues such as God, Salek, compatibility, love, and first abode in Plato, Baha Valad, and Mowlan’s thoughts.
Machine summary:
تجربۀ انقطاع از خواهش های نفس و تن و کشف حـالات و مقامات عالی و عوالم غیرمحسوس در حکایاتی نظیر قصۀ دقوقی و شیخی کـه بـر مـرگ فرزندان جزع نمی کرد در دفتر سوم و سایر دفترها ذکر شده است ، بـدون آنکـه مولـوی «ادعای نیل به مرتبۀ خلع بدن کند» (زرین کوب، ٢٢:١٣٦٨) مولانا پس از ذکر مقـدمات سلوک که ترتیبی در آن نیست ، چونان که عارفانی چون عطار با نام وادی و احمد غزالی با نام بحر از آن یاد کردهاند به فنا می پردازد و فنـا را لازمـۀ راه یـافتن در بارگـاه کبریـا می دانند و این باریابی را معراج نام می دهد: هـــیچ کـــس را تـــا نگـــردد او فنـــا نیســــت ره در بارگــــاه کبریــــا چیســت معــراج فلــک ایــن نیســتی عاشــقان را مــذهب و دیــن نیســتی (مولوی: ٢٣٣/٦-٢٣٢) فلوطین دربارۀ صعود و عروج به سوی او می گوید: «هنگامی که ما دست از همـه چیز می شوییم و به سوی او عروج می کنیم دربارۀ خود چه می توانیم گفت ؟ جز ایـن کـه از هر آزادی و استقلالی برتر رفته ایم ...
» (فلوطین : ١٠٥٦) در «صفت اجنحۀ طیور عقول الهی » در تبیین این معراج روحانی ، مـی کوشـد تـا تصویری از لامکان که مقصد عارف است ترسیم کند اما لامکان، محسوس نیست کـه بـه فهم و وهم درآید، قوۀ فهم و وهم قادر به درک کلیات و جزئیات امور دنیوی است : هــر دمــی او را یکــی معــراج خــاص بـر سـر تـاجش نهـد صـد تـاج خـاص صـورتش بـر خـاک و جـان بـر لامکـان لامکـــانی فـــوق و هـــم ســـالکان لامکــانی نــی کــه در فهــم آیــدت هـــر دمـــی در وی خیـــالی زایـــدت (مولوی: ١٥٨٣/١-١٨٥٠) به همین دلیل گفتن از آن ممکن نیسـت ؛ زیـرا در انـدازه و ظـرف زبـان و بیـان نمی گنجد.