Abstract:
غایت عرفان، یکی شدن با هستی مطلق و درک حضور است؛ اهل تحقیق برای چشیدن طعم این حضور معنوی، ریاضت هایی برشمرده اند که «خاموشی» از جمله آنهاست و نه تنها در مبادی سلوک، که بیشتر در آن جنبه تربیتی مراد است، که در وصال نیز سالک خود را ملزم به سکوتی می کند که حاصل اندیشه تیزنگر صوفیانه در تجربه های عرفانی است؛ این التزام گاهی در ارتباط با محبوب ازلی معنا می یابد، همچون خموشی حاصل از حیرت در مقام مشاهده جمال و جلال الاهی و گاهی در پیوند با خلق؛ مانند نهفتن اسرار تبیین می شود. عطار نیشابوری که با مداقه در مبانی سلوک این منازل را بروشنی توصیف نموده، در سروده های خویش بارها به جایگاه و خاستگاه این سلوک معنوی پرداخته است. با توجه به انس مولانا با آثار عطار و پیشگامی او و نیز پیوند و تجلی اندیشه های ناب عرفانی در سروده های این دو عارف دیده ور، تحلیل «اصل خاموشی» از دیدگاه عطار، در بازشناسی تلقی مولانا از این مفهوم ضرر می نماید؛ پژوهش حاضر می کوشد با بررسی و تحلیل دلایل و جایگاه «خاموشی» نزد عطار، نگرشی نسبی از این مقوله ارجمند در منظومه فکری صوفیان بدست دهد.
Machine summary:
نقد و تحلیل مفهوم سکوت عارفانه» از دیدگاه عطار* شهین قاسمی دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی - واحد رودهن، عضو هیأت علمی واحد اهواز، ایران مهدی ماحوزی دانشیار دانشگاه آزاد اسلامی - واحد رودهن، ایران تاریخ دریافت: ۱۳۹۰/۱۱/۲۰ - تاریخ پذیرش: ۱۳۹۱/۴/۵ چکیده غایت عرفان، یکی شدن با هستی مطلق و درک حضور است؛ اهل تحقیق برای چشیدن طعم این حضور معنوی، ریاضت هایی برشمرده اند که «خاموشی» از جمله آنهاست و نه تنها در مبادی سلوک، که بیشتر در آن جنبه تربیتی مراد است، که در وصال نیز سالک خود را ملزم به سکوتی می کند که حاصل اندیشه تیزنگر صوفیانه در تجربه های عرفانی است؛ این التزام گاهی در ارتباط با محبوب ازلی معنا می یابد، همچون خموشی حاصل از حیرت در مقام مشاهده جمال و جلال الاهی و گاهی در پیوند با خلق؛ مانند نهفتن اسرار تبیین می شود.
»؛ چنان که عطار در باب هفدهم از مختارنامه «در بیان خاصیت خموشی گزیدن» سروده است:| ذوق شگر از چشیدن آمد حاصل بحثی که نه از شنیدن آمد حاصل آن را که به جانان سر مویی پیوست جاوید زبان بریدن آمد حاصل عطار، ۱۳۷۵: ۱۳) و نیز اشارات متعدد مولانا از خاموشی در مقام فنان خمش کن مرده وار ای دل از را به هستی متهم مازین زبانیم (مولوی، ۱۳۵۵ : بیت دهم غزل ۱۵۳۵) و نیز خمش از فانی راهی که فنا خاموشی آرد چو رهیدیم ز هستی تو مکش باز به هستیم (همان: بیت ۱۶ ۸۱۵) پس چون عارف به حق پیوست، در سیر الی الخلق، مغلوب سخن میشود که پیش تر از دیدگاه شمس اشاره شد؛ که در این حال «نسبت معاملتش جمله به حق باشد نه به خود.