Abstract:
ﯾﮑﯽ از ﻣﻀﺎﻣﯿﻦ ﺷﻌﺮی ﮐﻪ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ در ﻫﻤﻪ دوره ﻫﺎی ﺗﺎرﯾﺦ ادﺑﯿﺎت ﻋﺮب و ﻓﺎرﺳﯽ ﺣﻀﻮری ﭼﺸﻤﮕﯿﺮ داﺷﺘﻪ ﺧﻤﺮﯾﻪ ﺳﺮاﯾﯽ اﺳﺖ. اﺑﻦ ﻓﺎرض ﻣﺼﺮی و ﻋﺒﺪاﻟﻘﺎدر ﮔﯿﻼﻧﯽ دو ﻋﺎرف و ﺷﺎﻋﺮ ﺑﻠﻨﺪ آوازه اﯾﻦ ﻋﺮﺻﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎر ﻣﯽ روﻧﺪ. ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ادﯾﺒﺎن داﻧﺸﻮر ﭘﮋوﻫﺸﮕﺮان ژرف اﻧﺪﯾﺶ در ﻣﻮرد ﺧﻤﺮﯾﻪ اﺑﻦ ﻓﺎرض ﺷﺮح ﻫﺎ و ﺳﺨﻨﺎن ﻓﺮاواﻧﯽ ﮔﻔﺘﻪ اﻧﺪ، اﻣﺎ در ﻣﻮرد ﺧﻤﺮﯾﻪ ﻋﺒﺪاﻟﻘﺎدر ﮔﯿﻼﻧﯽ ﻏﻨﺎی ﻋﺮﻓﺎﻧﯽ او ﭼﯿﺰی در ﺧﻮر ﺗﺎﻣﻞ ﺑﻪ ﻗﻠﻢ ﺗﺤﺮﯾﺮ در ﻧﯿﺎﻣﺪه اﺳﺖ. ﻋﺸﻖ و ﻓﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﮑﺎن ﺣﻖ و ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺟﻮﯾﺎی آن ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﺲ زﯾﺒﺎ، ﺷﯿﺮﯾﻦ و واﻻﺳﺖ و ﻫﺮﮐﺲ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ درﯾﺎﻓﺘﻬﺎی ذوﻗﯽ ﺧﻮد آن را درک ﻣﯽ ﮐﻨﺪ اﺑﻦ ﻓﺎرض را ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ زﯾﺒﺎﯾﯽ اﺷﻌﺎر ﻋﺮﻓﺎﻧﺶ ﺳﻠﻄﺎن اﻟﻌﺎﺷﻘﯿﻦ و ﻋﺒﺪاﻟﻘﺎدر ﮔﯿﻼﻧﯽ را ﺑﻪ ﺳﻠﻄﺎن اﻻوﻟﯿﺎء ﻟﻘﺐ ﮐﺮده اﻧﺪ. در اﯾﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺑﺮ آن ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﻣﯿﺰان ﻋﺸﻖ ﻏﻨﺎی ﻋﺮﻓﺎﻧﯽ ﺳﻠﻄﺎن اﻻوﻟﯿﺎء و ﺳﻠﻄﺎن اﻟﻌﺎﺷﻘﯿﻦ را ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺧﻤﺮﯾﺎﺗﺸﺎن ﻣﻮرد ﺑﺮرﺳﯽ، ﺗﻄﺒﯿﻖ و ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻗﺮار دﻫﯿﻢ.
Machine summary:
شیخ بهایی در این مورد شعری ملمع دارد که چنین بیان می کند: کل من لم یعشق الوجه الحسن قرب الجل الیه و الرسن یعنی آن کس را که نبود عشق یار بهر او پالان و افساری بیار (عاملی ، ۱۳۶۱: ۱۲۰) در پیمودن این راه ، عارفان بر خداوند تکیه و توکل دارند زیرا به این باور دارند که : تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش (دیوان حافظ ، ۱۳۸۸: ۲۷۶) ٣- ١- ١- عشق از دیدگاه ابن فارض و عبدالقادر ٣-١-١-١- جاودانگی و حیات بخشی عشق ابن فارض هنر و فضیلت عشق را تا بدان میزان می داند که در خمریه خود بیان می کند می عشق الهی مرده را زنده می کند و زنده واقعی زنده به عشق است : و لو• نضحوا منها ثری قب•ر میت " لعادت • الیه الروح و انتعش الجس•م و لو• طرحوا فی فیی ءحائط کرمها علیلا و قد• اشفی ، لفارقه الس---قم و لو• قربوا من حانها مقعدا مشی و ینطق من ذک----ری مذاقتها البکم (دحداح ، ۱۴۲۴: ۲۵۱-۲۵۲) (و اگر همنشینان ان باده جرعه ای به یاد دوست بر خاک قبر آن دوست بپاشند، هر آینه روحش به جسم برمی گردد و جسمش به اهتزار درآید؛ و اگر شخص بیماری را در زیر سایه درخت تاک آن باده افکنند، در حالی که رو به هلاک است و امیدی به شفای او نیست ، هر آینه بیماری از او رخت برمی بندد؛ و اگر شخص افلیجی را به خانة خمار نزدیک کنند، به راه می افتد و از یاد و ذکر چشیدن آن لالها زبان گشوده به سخن درآیند) عبدالقادر نیز فضیلت عشق و مستی حاصل از آن می را در خمریه خود سری می داند که از الطاف الهی و مستی عظیم آن باده می باشد و می گوید: و لو القیت سری فوق میت " لقام بقد•رۃ المو•لی مشی لی و لو القیت س-ری فو•ق نار" لخمدت • وانطفت • من سر حالی و لو القیت سری فی جبال لدکت واختفت بی----ن الرمالی (الحسینی ، ۱۳۸۸: ۱۰۵) (اگرسر خود را برمرده ای بیندازم بة قدرت خدا برمی خیزد و به راه می افتد؛ و اگر راز خود را برآتش اندازم ، از تاثیر سر حال من پست و خاموش گردد؛ و اگر راز خود را در کوه ها بیندازم در هم کوفته شده و ریگی نرم می شود).