Abstract:
موضوع این نوشتار، آن دسته از متون کهن هستند که آنها را با عنوان «عجایبنامه» میشناسیم. این دسته متون که تاکنون کمتر بدانها پرداخته شده است، در برخی پژوهشهای ادبی، با استفاده از نظریۀ تزوتان تودوروف (نظریهپرداز ساختارگرای فرانسهزبان) دربارۀ ژانر فانتاستیک، بازخوانی و بهعنوان ژانری ادبی که با برخی از مفاهیم نظریۀ تودوروف همخوانی دارد، معرفی شدهاند، امّا این پژوهشها دچار تناقضهای روششناختیای هستند که بهسبب خلط برخی مفاهیم یا به دلیل بیدقّتی در مفاهیم بهوجودآمدهاند و موجب بدخوانی عجایبنامهها و کژنمایی ماهیّت آنها شدهاند. هدف ما در این مقاله آن است که با تدقیق در یکی از مفاهیم بنیادینی که در تعریف عجایبنامهها نقش عمده دارد، مسیری تازه برای ارائۀ خوانشی متفاوت از این متون بگشاییم و چرایی اهمیّت مسئلة «روش» را در نوع نگاه به آنها نشان دهیم. این مفهوم بنیادین، «علم» است. در این مقاله نشان دادهایم بسته به تصویری که از علم ترسیم میکنیم، میتوان عجایبنامهها را به شیوهای متفاوت خواند. یکی از نکات مهم در این خوانش، لزوم توجّه به تطوّر و تحوّل مفاهیم است. بهاینترتیب، برخورداری از نگاهی تاریخی که متون را در زمینه و فضای تاریخی پیدایش و شکلگیری آنها بررسی کند، به نکتهای کلیدی در فهم ماهیّت آنها تبدیل میشود.
Machine summary:
این دسته متون که تاکنون کمتر بدان ها پرداخته شده است ، در برخی پژوهش های ادبی، با استفاده از نظریۀ تزوتان تودوروف (نظریه پرداز ساختارگرای فرانسه زبان ) دربارٔە ژانر فانتاستیک ، بازخوانی و به عنوان ژانری ادبی که با برخی از مفاهیم نظریۀ تودوروف همخوانی دارد، معرفی شده اند، امّا این پژوهش ها دچار تناقض های روش شناختیای هستند که به سبب خلط برخی مفاهیم یا به دلیل بیدقّتی در مفاهیم به وجودآمده اند و موجب بدخوانی عجایب نامه ها و کژنمایی ماهیت آنها شده اند.
بدین ترتیب ، چنان که پیش تر نیز اشاره کردیم ، این ناهمخوانیها، اغلب دربارٔە خاستگاه طبیعی و علمی عجایب نامه ها ازیک سو و خاستگاه تخیلی ژانر فانتاستیک و مشتقات آن از سوی دیگر مطرح میشوند (حری، ١٣٩٠: ١٥٠-١٥١ و ١٦٠)؛ اینکه گفته شود «رویکرد تودوروف در روایت های برساختۀ ادبی مصداق کامل پیدا میکند» (همان : ١٥٣) و به طور کامل دربارٔە عجایب نامه ها که «حاصل نگرش دقیق به طبیعت و برآمده از واقعیت »اند (همان : ١٦١) و وقایع مندرج در آنها گاه برای راوی/ راویان آنها رخ داده است (همان : ١٥٣-١٥٤) تطبیق نمیکند، یکی از مصادیق آفت بزرگی است که گریبان مطالعات ادبی امروز ما را گرفته است ؛ تطبیق «بخش ها»یی از نظریه که در اینجا یک نظریۀ ساختاری است ، بر «بخش ها»یی از متن یا به عبارت دقیق تر، نادیده گرفتن یکپارچگی و کلیت نظریه و متن ، هر دو.