Abstract:
یکی از مباحث مهم خداشناسی، رابطۀ ذات و صفات الهی است. اقوال متعددی در این زمینه بیان شدهاند که یکی از آنها، نفی صفات از ذات است که از آن به الهیات سلبی تعبیر میشود. قاضی سعید قمی از مهمترین چهرههای مروج این دیدگاه بود. در این نوشتار، نگاهی به الهیات سلبی از منظر قاضی سعید قمی خواهیم داشت. ابتدا به مفهومشناسی نفی صفات میپردازیم که سه معنا برای آن بیان شده است که همگی مورد مناقشهاند. عجز از تصحیح نحوۀ انتزاع اوصاف کثیر از ذات بسیط و تلقی نادرست از معنای وصف ملازم دانستن آن با زیادت و غیریت با موصوف و فرار از دام تشبیه و عدم توانایی بر جمع میان روایات، عوامل اصلی در گرایش قاضی سعید به الهیات سلبی هستند. حاصل بررسی نگرش ایشان به مقولۀ صفات الهی آن است که نه معنای قابل دفاعی از نفی صفات ارائه و نه دلیل محکمی بر نفی صفات اقامه کردهاند. حاصل بررسی نگرش ایشان به مقولۀ صفات الهی آن است که وی با وجود کوشش فراوان و اقامۀ ادلۀ متعدد، توفیق چندانی بهدست نیاورده است؛ یعنی نه معنای دفاعشدنی از نفی صفات ارائه داده و نه دلیل محکمی بر نفی صفات اقامه کرده است.
One of the most important topics in the field of theology is the relationship between Divine Essence and attributes of God. Several views are expressed in this regard that one of them is the negating of attributes of God is known as negative theology. Ghazi Saeed Qomi is the most important promoters of this view. This article studies negative theology from the perspective of Ghazi Saeed Qomi. Three meanings has been said for the negating of attributes that all disputed. His inability to abstract multiple attributes from simple essence and misunderstanding of Attribute and to escape from Analogy between God and creature and inability to adjust diffrences among Hadith Collections makes him to accept negative theology. It is concieved that Ghazi Saeed Qomi can not represent a good and acceptable explanation for negative theology and his argumentes and reasons on negating of attributes are insufficient. Thus, we can not accept his theory.
Machine summary:
٣. اينکه در آيات قرآن ، اوصافي براي خداوند بيان شده است ، به معناي صفاتي نيسـت که زائد بر ذات يا عين ذات باشند، بلکه يعني خداوند مبـادي صـفات را بـه متصـفان عطـا کرده است و حقيقت اين صفات را در مستحقان ايجاد مي کند (قمي، ١٤١٥، ج ١: ٢٩٠).
البته مي توان آيات و روايات اثبات کنندة اوصاف را به مقام احديت نيز مربوط دانسـت ، لکن وقتي مثلا گفته مي شود: «العلم ذاته » يعني ذات الهي محتاج به علمي نيست کـه بـر او عارض شده يا با او متحد يا عين او شود، بلکه ذاتش قائم مقام تمام صفات کمـالي اسـت ، به آن معنا که چيزي جز ذات نيست و هيچ تعدد جهتي در او وجـود نـدارد (قمـي، ١٣٧٩: .
از کلمات قاضي سعيد در شرح عبارت فوق مي توان دو استدلال را به دست آورد: الف ) مراد از احاطۀ صفات اين است که بر اساس قواعد منطقي، محمـول بايـد اعـم از موضوع باشد؛ پس اگر صفات بر خداوند صادق باشند، لازم مي آيد که صفات اعـم از ذات الهي باشند، حال آنکه احاطۀ صفات ، از خصوصيات مخلوقـان و خداونـد منـزه از صـفات مخلوقان است (ليس کمثله شي ء).
بنابراين با قول به عينيت ذات و صفات ، مشکل تقدم ذات بر صـفات و محـدود شـدن ذات به واسطۀ صفات و امثال آن از ميان مي رود؛ کما اينکه در شرح روايت شـريف : «فمـن وصف الله فقد حده » که قاضي سعيد بر آن تمسک کرده ، گفته شده اسـت کـه صـفتي کـه زائد بر ذات باشد، سبب تجزي و تکثر مي شود و محدوديت از اين ناحيه لازم مـي آيـد نـه وصفي که عين ذات است (مازندراني، ١٣٨٢، ج ٤: ٢٥٨).