Abstract:
هدف پژوهش حاضر بررسی و واکاوی دو متن کهن در اندیشهی سیاسی ایران، یعنی "نامهی تنسر" و "سیرالملوک خواجه نظام الملک" به لحاظ پیروی از یک الگوی مشترک در مواجهه با مصایب روزگار خویش و نیز چارچوبهای مشترک اندیشه سیاسی آنان است. در این راستا، پژوهش با روش توصیفی- تحلیلی، به بررسی تداوم و بقای اندیشهی سیاسی ایرانشهری، الگوی اندیشهی سیاسی ایرانشهری در تاریخ تمدن ایران و چگونگی ترسیم وجوه اصلی آن را در قالب یک مدل پرداخته است. تحلیل محتوای کیفی این دو اثر با استفاده از "نظریهی بحران توماس اسپریگنز" نشان داد که این دو چهرهی تاریخی، در دو برههی متفاوت از تاریخ ایران زمین، در شناسایی چیستی بحران، ریشهیابی علل و چرایی آن و ارائهی راهکار و چگونگی برونرفت از آن، بهشیوهای مشابه عمل کردهاند. آنها با بهرهگیری از میراث عقل جهانداری و مؤلفههای آن همچون جایگاه برتر فرمانروای آرمانی، بازیابی وحدت در کثرت، حفظ اعتدال و در پیش گرفتن راه میانه، فرزانگی و خرد، دادگری و عدل، پاسداشت سلسله مراتب و انسجام اجتماعی درپی خروج از بحرانهای زمانهشان برآمدهاند.
The aim of this study is to investigate and analyze the two ancient texts in the political thought of Iran, namely "Tanassor" and "Siaer Al Molk" in a sense of following a common pattern in the face of the struggles of his age as well as the concurrent frameworks of their political thought. In this regard, the research with descriptive - analytical method has investigated the continuity and survival of Iranshahri political thought, the pattern of Iranshari political thought in the history of Iranian civilization and how the original aspects are drawn into a model. The analysis of the qualitative content of these two works by using of Thomas Springs’s crisis theory showed that these two historical figures, in two different eras of the history of Iran, in recognition of the nature of the crisis, reasons of its causes, and the way out of it, acted similarly. Using the heritage of rational intellect and its elements like the superior status of the ideal ruler, the restoration of unity in multiplicity, preserve of moderation, wisdom and reason , justice, and the recognition of hierarchies and social cohesion, they have followed to exiting of the crisis of time.
Machine summary:
نوشتار حاضر در پي آن است که از منظر مقايسـه اي و از مجـراي بـازخواني دو مـتن کهن در انديشه ي سياسي ايران ، نامه ي تنسر و سيرالملوک خواجه نظـام الملـک ، بـه ايـن پرسش پاسخ دهد که آيا اين دو متن ، چنان که جانبداران ايده ي تداوم انديشـه ي سياسـي ايرانشهري ادعا ميکنند، از الگويي مشترک براي مواجهه با مصايب روزگار خويش پيروي ميکنند و انديشه ي سياسي آنان واجد چارچوب هاي مشترکي است ؟ چگونه مـيتـوان بـا تکيه بر اين دو متن از تداوم و بقاي انديشه ي سياسي ايرانشهري سخن گفت ؟ اگـر چنـين است ، الگوي انديشه ي سياسي ايرانشهري که در وراي گسست ها و فراز و فرودهاي تاريخ تمدن ايران به حيات خود ادامه داده ، چيست و چگونه ميتوان وجوه اصلي آن را در قالب يک مدل ترسيم کرد؟ ١.
در دومـين آسـتانه ي تـاريخي ايـران ، ابن مقفع (روزبه پوردادويه ) برخي از مهم تـرين مـتن هـاي انديشـه ي سياسـي ايرانشـهري (هم چون آيين نامه هاي ايرانشهري، "سيرالملوک"، "ادب کبير و ادب صغير" و "کليلـه و دمنه ") را به نثري شيوا از زبان پهلوي به فارسي ترجمه کرده و به دوره ي اسلامي منتقل ميسازد؛ هم اوست که در اين راه به دست منصور عباسي، خليفه اي کـه دسـتش بـه خـون ابومسلم خراساني نيز آلوده بود، به قتل ميرسد.
از اين قرار، روزگار خواجه نظام الملک نيز زمانـه ي آشـوب و بحـران اسـت ؛ روزگاري که کشور ايران ، جزيي از بخش شرقي سرزمين هاي خلافت است .