Abstract:
بیتردید مرگ و گریزناپذیر بودن آن و سرنوشت انسان پس از مرگ، بزرگترین دغدغه انسان از آغاز پیدایش تاکنون بوده است. نوع نگاه دین و عرفان، و حکمت و فلسفه، در این زمینه دارای مشترکات و تفاوتهایی است. در فلسفۀ دیالکتیکی افلاطون و در عرفان عاشقانۀ مولانا بهجز مرگ طبیعی و اجباری، از مرگ دیگری تحت عنوان مرگ ارادی نیز، بهصراحت یا تلویحا سخن رفته است. مبنای رهیافت مولانا در این زمینه نقلی بوده و مبتنیبر حدیث: «موتوا قبل ان تموتوا» است. اما اساس دیدگاه افلاطون، عقلی و دیالکتیکی است. از این رهگذر، این مقاله در پی واکاوی گسترۀ معنایی مرگ ارادی در مفهوم فلسفی و عرفانی آن است. نیز وجوه تفاوت و اشتراک تلقی عرفانی مولانا و برداشت فلسفی افلاطون از مرگ ارادی در این مجال تبیین میشود. نتایج حاصل نشان میدهد که افلاطون و مولانا، هر دو، مرگ ارادی را نتیجۀ نوعی سلوک میدانند که به قطع وابستگی مادی و جسمانی و علایق دنیوی در عین زندگی اینجهانی منجر میشود. راهبردن سالک و فیلسوف به حقیقت عالم و پیوستن به خیر مطلق و هستی سرمدی، غایت آرمانی در این سیر خواهد بود.
Machine summary:
یعنی هر لحظه که انسان به مجاهدٔە نفس روی آورد و از تمنیات دنیوی چشم پوشی کند، مرگ ارادی برای او محقق میشود و این اتفاق به صورت مستمر و پیوسته رخ میدهد: عاشقان را هرزمانی مردنی است مردن عشاق خود یک نوع نیست او دوصد جان دارد از جان هدی وان دوصد را میکند هردم فدی (مثنوی، د٣، ٣٨٣٥-٣٨٣٤) در حدیث معراج نیز در توصیف اولیای خدا، به مستمر بودن مرگ ارادی آن ها تصریح شده است : مردمان در عمرشان یک بار میمیرند اما آن ها روزی هفتاد بار براثر مجاهده با نفس و مخالفت با هوس ها مرگ را تجربه میکنند (دیلمی، ١٤٢٦ق : ٢٧٠) و بدون تردید تولد را و گذر از این جهان و دیدار با خدا و اسرار پنهان هستی و زندگی را تجربه میکنند (مظاهری سیف ، ١٣٨٧: ٢٣٣).
(946 :1389 از این منظر، فیلسوف کسی نیست که فلسفه میخواند یا فلسفه میسازد، بلکه کسی است که در عمل ، در مسیر سیروسلوک عقلانی قدم برداشته و به سمت جهان حقیقت رهنمون شود (یانگ ، ١٣٩٠: ٩) یعنی اگر خداوند دانش مطلق است پس فیلسوف نیز کسی است که با تمام هستی خود در راه دانش بکوشد (یاسپرس ، ١٣٥٧: ٣٤٦) بر این پایه ، فلسفه در تلاش همه جانبۀ انسان که با کل هستی اش در پیوند است ، حاصل میشود و عمل اخلاقی و تهذیب نفس به حوزٔە فلسفه ارتباط مییابد و تعلق نداشتن به مادیات و آزاد بودن از قیود رفتاری و عملی شرط فیلسوف شدن میگردد.