Abstract:
این مقاله خوانشی صورتگرایانه از داستان کوتاه «گرگ» از مجموعۀ نمازخانۀ کوچک من، اثر هوشنگ گلشیری ارائه میدهد. بخشهای آغازین مقاله به مرورِ برخی از اصول مبنایی مکتب فرمالیسم روسی میپردازد. در همین بخشها، با مروری بر آرای گلشیری دربارۀ فرم در ادبیّات، ضمن تأکید بر تأثیرپذیری او از صورتگرایان روسی و نهضت رمان نو در فرانسه، کوشیدهایم تا مبنای نظری خوانش پیشرو از داستان «گرگ» را نیز تبیین کنیم. در واقع، در این پژوهش نویسندگان کوشیدهاند تا اثر گلشیری را براساس نوشتههای نظری خود او دربارۀ فرم در ادبیّات داستانی بررسی کنند. میتوان گفت بررسی شگردهای ادبی در داستان «گرگ»، درک روشنی از آثار نظری گلشیری بهدستمیدهد. پژوهش حاضر نشان میدهد که گلشیری با استفاده از شگردهایی چون انتخاب راوی اوّل شخص فرعی، درهمریختن زمان وقوع حوادث، استفاده از باور عمومی و شایعه، ارائۀ روایت بهصورت تکّههای مجزّا، استفاده از روایتهای متناقض و بهرهگیری از زبانی نامتعارف و پر سکته، به ابهامی ساختاری و هدفمند دست یافته که غایت آن آشناییزدایی است؛ بهعبارتدیگر، شگردهای نامبرده تا اندازۀ زیادی از خاصیتِ «ارجاعیِ» زبان متن کاسته و ضمن «برجسته»کردن مؤلّفههای شکلی، متن را به سطحی از «ادبیّت» رسانده است.
This article presents a formalist reading of Houshang Golshiri's short story "The Wolf". The first sections of this article provide an overview of the basic principles of Russian formalism. In these sections, Golshiri's views on form and formalism in literature are evoked to emphasize his being influenced by the Russian formalists and the new novel in France. By doing so, we have attempted to explain the theoretical framework applied to the present reading of "The Wolf." Indeed, here Golshiri's short story has been read according to his own theoretical writings on form in narrative fiction. It can be said that examining the literary devices in "The Wolf" provides a clear understanding of Golshiri's theoretical works. The present study shows that Golshiri uses techniques such as choosing a minor first-person narrator, disrupting the timing of the events, reporting public belief and rumor, delivering his narrative in pieces and not as a linear whole, using contradictory narratives and using a special language to create a structural ambiguity, which results in defamiliarization. In other words, the aforementioned techniques have greatly reduced the "referential" aspect of the Golshiri's language and have "highlighted" the formal components, raising the text to a certain level of "literariness".
Machine summary:
پژوهش حاضر نشان ميدهد که گلشيري با استفاده از شگردهايي چون انتخاب راوي اوّل شخص فرعي، درهم ريختن زمان وقوع حوادث ، استفاده از باور عمومي و شايعه ، ارائۀ روايت به صورت تکّه هاي مجزّا، استفاده از روايت هاي متناقض و بهره گيري از زباني نامتعارف و پر سکته ، به ابهامي ساختاري و هدفمند دست يافته که غايت آن آشناييزدايي است ؛ به عبارت ديگر، شگردهاي نامبرده تا اندازٔە زيادي از خاصيتِ «ارجاعيِ» زبان متن کاسته و ضمن «برجسته »کردن مؤّلفه هاي شکلي ، متن را به سطحي از «ادبيّت » رسانده است .
در مقابل ، واژٔە «طرح » براي اطلاق به تماميّت مواد صوري و سبک شناسيکي به کارميرود که در داستان بيان ميشود (همان )؛ به عبارت ديگر، ميتوان گفت داستانْ مواد خام اثر ادبي است که نويسنده با دادن طرح به اين مادّٔە خام ، يعني با انتخاب زاويۀ ديد، انتخاب ترتيب روايت حوادث ، توصيف ها، سبک نوشتار، موتيف ها، شخصيّت ها، درون مايه ها و غيره ، ادبيّت متن را رقم ميزند (کارتر، ١٣٩٤: ٤٠).
اگر محتوا را به شيوه اي سنّتي تعريف کنيم ؛ يعني به معناي چيزي که پيش از شکل وجود دارد و نويسنده پس از «اضافه کردن » آرايه ها و ريختن آن در «قالب » خاصّ به خواننده عرضه ميکند، ميتوان گفت که از نظر صورت گرايان اين محتوا تنها دستاويزي براي ايجاد جنبه هاي صوري متن است .