Abstract:
پژوهش حاضر با روش توصیفی- تحلیلی در پی تبیین و تحلیل علم الهی از دیدگاه شیخ اشراق است.سهروردی برخلاف حکمای مشاء که ملاک عاقلیت و معقولیت را تجرد از ماده می دانشتند ،معتقد است که ملاک عالمیت و معلومیت 'نور' است و چون خداوند نور الانوار و نور محض است و حقیقت نور هم چیزی جز ظهور نیست و علم ادراک هم همان ظهور است پس خداوند عین ظهور و علم است.مشائیان با استناد به اصل علیّت و از طریق صور مرتسمه به اثبات و تبیین علم خداوند به اشیاء قبل و بعد از ایجاد پرداخته اند، اما شیخ اشراق بر این باور است که نظریه علم تفصیلی حق تعالی به اشیاء از طریق صور علمی کلی که لازم ذات می باشند مستلزم اشکالات متعدد است.صاحب حکمت اشراق در علم خداوند به اشیاء اعم از مجرد و مادی، در مقام فعل دارای دیدگاه خاصی است که از دو طریق یکی از طریق اثبات علم حضوری نفس به خود ، قوا و بدن و دیگری از طریق تحلیل حقیقت ابصار به تبیین آن می پردازد. وی معتقد است که به دلیل احاطه قیّومی حق تعالی به موجودات و اضافه اشراقی و علّی نسبت به اشیاء، بدون اینکه نیاز به صورت یا چیز دیگری باشد ،نورالانوار به همه اشیاء علم حضوری داشته و وجود خارجی موجودات همان علم و معلوم واجب تعالی است.و در ادامه نگارنده به تحلیل و بررسی قول شیخ اشراق پرداخته و نقاط قوت وضعف این دیدگاه را تبیین نموده است.
Machine summary:
1 اشکالات شيخ اشراق بر مبناي مشائين در عاقل و معقول بودن شيء شيخ اشراق دو اشکال برمبناي مشائين وارد ميکند: اشکال اول : اگر ملاک عاقليت و معقوليت تجرد از ماده باشد، بنابراين هر صورت مادي که مجـرد بـودن آن از ماده فرض شود، بايد عاقل لذاته باشد؛ مثلا اگر طعم را مجرد از ماده و برازخ فرض کنيم ، طبق اسـتدلال حکمـاي مشاء بايد عاقل لذاته و معقول لذاته باشد و به ذات خود علم داشته باشد؛ در حالي که طعم محـض ، طعـم لنفسـه است ، نه معقول لنفسه ؛ به عبارت ديگر طعم محض ، هر چند از ماده و علايق مادي عاري است ، مجـرد بـودنش از ماده و علايق مادي براي معقول لذاته بودن کافي نيست ؛ ولي اگر نور فرض شود که مجرد باشد و نور لنفسـه هـم باشد، چون نور، ظهور است ؛ پس نور لنفسه ، ظاهر لنفسه هم ميباشد و ظاهر لنفسه ، بعينه مدرک لنفسه اسـت ؛ بـر خلاف طعم که اگر آن را مجرد فرض کنيم ، فقط طعم لنفسه است و لا غير.
اشکال دوم : اگر ملاک عاقل و معقول بودن تجرد از ماده باشد، ماده و هيولا هم بايد به ذات خويش عالم باشد؛ زيرا هيولايي که فلاسفۀ مشاء آن را اثبات کرده اند، هيئت و عرض براي غير نيست ؛ بلکه هيولاي اولي بـراي خـود تحقق و وجود دارد و علت تجرد هيولا از ماده و هيولاي ديگر اين است که اگر هيولا نيز مـاده و هيـولايي داشـته باشد، آن ماده و هيولا نيز نيازمند ماده و هيولاي ديگري است و در نتيجه تسلسل لازم ميآيد و چون هيولاي اولي، مجرد از ماده و هيولاست ، پس بايد از خود غايب نباشد و اين در حالي است که همۀ آنـان اتفـاق نظـر دارنـد کـه ١.