Abstract:
فیشته در صدد تکوین نظام آموزه دانش خویش از دو عنصر نظری یعنی معنای خودآیینی در اندیشه کانت و همچنین عنصر عملی یعنی انقلاب فرانسه سود میجوید. در این راستا با تکمیل خودآیینی کانتی( با استفاده از تجربه انقلاب فرانسه) آن را توانا به نفود به حوزه ضرورت و جوهر خارجی میکند و از این طریق آزادی را به قدرتی فراتر از تصور کانت تبدیل میکند. در این راستا او با طرح دو نظریه کنش و شهود عقلانی، دوگسست بیسابقه با فلسفه کانت در دو ساحت تغییر نظریه نحوه شکلگیری تجربه و جابجایی خودآگاهی به جای آگاهی انجام میدهد. فیشته با این دو تغییر معنای جدیدی از ایدهآلیسم، واقعیت و سوبژکتیویته خلق میکند. این عناصر جدید در فلسفه فیشته نه تنها با ساخت دیالکتیکی میان انقلاب فرانسه و خودآیینی کانتی شکل میگیرد بلکه راه را برای نظریه آزادی و چگونگی بسط آن در انقلاب فرانسه را نیز کشف میکند. با این رویداد فیشته آموزه دانش خویش را از دوسر سقوط مواجه خودآیینی با ضرورت و انقلاب با ترور رها میسازد.
In developing his Foundations of the Science of Knowledge, Fichte draws on two theoretical elements, the meaning of autonomy in Kant's thought, and a practical element, the French Revolution. In this regard, by completing Kant's autonomy (using the experience of the French Revolution), it enables it to penetrate the realm of necessity and foreign substance, and thus transforms freedom into a power beyond Kant's imagination. In this regard, he proposes two theories of action and rational intuition, an unprecedented dichotomy with Kant's philosophy in two areas of changing the theory of how experience is formed and the displacement of self-consciousness instead of consciousness. With these two changes, Fichte creates a new meaning of idealism, reality, and subjectivity. These new elements in Fichte's philosophy are formed not only by the dialectical construction between the French Revolution and Kantian autonomy, but also by the way in which the theory of freedom and how it is developed in the French Revolution is discovered. With this event, Fichte frees the Science of Knowledgefrom the double fall of the face of autonomy with necessity and the revolution with terror.
Machine summary:
کانت نخستین فیلسوفی اسـت کـه بـه آموزۀ دانش فیشته به مثابۀ بسط فلسفۀ اخلاق کانت و انقلاب فرانسه ٣ بیان قضیه ای متناقض دست میزند به این اعتبار که ما تابع قانون اخلاقی ای هسـتیم کـه آن را خودمان وضع کرده ایم (١٩٣ :٢٠١٣ Klemme).
درواقع آن چه برای فیشته در فلسفه اش بیش از هرچیـزی دارای اهمیت است مسئلۀ آزادی است ١ و ایـن آزادی را در انقـلاب فرانسـه مـیبینـد کـه چگونه مردم برای تحقق ارادۀ انتزاعی خویش برای آزادی بـه تغییـر وضـع موجـود روی میآورند و این نیرو را به نظریۀ خودآیینی کانت اضافه میکند؛ و بـه همـین دلیـل فلسـفۀ خودش را درخدمت نظریه ای برای انقلاب فرانسه قـرار مـیدهـد.
فیشته در پاراگراف های بالا نکات مهمی را بیان میکند (برای مطالعۀ گسترده دربارۀ ایـن مبحث ، بنگرید به ٣٢-٢٠ :٢٠١٤ Breazeale) و به دنبال آن است کـه بـا نظریـۀ کـنش خـویش شکافی میان فهم خود از شناخت با کانت ایجاد کند، چراکه من با کنش گریای کـه هـم ذات خودش است و عین خود اوست تنها میماند و این کنش گری علت ایجاد شـناخت و تغییـر جهان نیز است .
نتیجۀ آشکاری که فیشته از این فهم از ایدئالیسـم در نظـر دارد ایـن اسـت کـه دیگر نمیتوان رئالیسم را در تقابل با امر ایدئالیستی دانست ، بلکه رئالیسم ، یعنی ایـن فـرض آموزۀ دانش فیشته به مثابۀ بسط فلسفۀ اخلاق کانت و انقلاب فرانسه ١٣ که اعیان کاملاً مستقل از ما وجود دارند، امری است که درواقع خـودش در ایدئالیسـم قـرار میگیرد و در آن تبیین و استنتاج می شود.