"میگوید: قصهها چون سیب سرخی در سینه این پری پنهان بود،و عطر بوسههای ناب بر روی لبانش مانند موجی از ابر آمد،و سپس زارید«همچنان که ابر میگرید»(نسبت ابر و باران با خشم و گریه پری بیتناسب نیست).
پس از آن خنده کرد،خندههایش مانند رنگینکمانی بود که پس از بارانهای تند در آسمان پیدا میشود(تشبیه قشنگی است) من چراغم را:یعنی چشمهایم را مانند مرواریدی بر سینه بلورین او دوختم،یعنی به سینهاش که قصهها در آن پنهان بود نگریستم،و با این نگاه او را شناختم-(وجه شبه نور و روشنائی در چشم چراغ).
و از خالی که بر گونهاش بود او را شناختم«باز هم وصف پری قصهها است» گفتم:آیا تو همانی که مادرم از تو حکایتها میگفت:اگر چنین است: بگو که مرا دوست داری.
پری با تمسخر میگوید«لالائی مادرت گزافهای بود تا این که تو در گهوارهات آسوده بیاسائی آسمان آبستن انسان دیگر نیست:یعنی موجودیت من حقیقی نیست و دیگر آسمان مانند من انسانی نخواهد آفرید."