یکی از همین روزها Literature and art

"وقتی کارش با آن تمام شد و آن را روی میز گذاشت گفت: -دیگه بهتر. با طمانینه و با خونسردی فوق‌العاده‌یی پا را از روی پدال مته برداشت،از صندلی دورش کرد و کشو پایین میز را کاملا بیرون کشید. وقتی شهردار حس کرد که دندانپزشک به طرفش می‌آید،پاشنه‌هایش را محکم به زمین فشار داد و دهانش را باز کرد. شهردار که سعی می‌کرد لبخند بزند به چشمان دندانپزشک نگاه کرد و گفت: «عیب نداره»دندانپزشک لبخندی نزد. ظرف وسایل ضدعفونی شده را آورد و روی میز کار گذاشت و آن‌ها را با پنس سردی از آب بیرون آورد و همچنان‌ خونسرد بود. شهردار دو دستهء صندلی را محکم گرفته بود و پاها را با تمام قدرت روی زمین فشار می‌داد و حس می‌کرد که کلیه‌هایش منجمد شده‌ ولی جیکش درنمی‌آمد. شهردار روی سلف‌دان خم شد،عرق کرده بود و تشنه‌اش بود،دکمهء اونیفورمش را باز کرد و از جیب شلوارش دستمالش را بیرون آورد."