داستان خارجی تنها یک تلقین Literature and art

"آن روز صبح مشغول خواندن یک‌ رمان ترسناک بودم گرچه هوای روشن بود اما من قربانی‌ قدرت تلقین شدم و این حالت باعث شد که تصور کنم‌ که یک قاتل تشنه به خون در آشپزخانه است و این‌ قاتل خون‌آشام یک خنجر بزرگ را در هوا می‌چرخاند. بنابراین‌ تحت تاثیر این تلقینات با این‌که کاملا روبروی در آشپزخانه که باز بود نشسته بودم اما باز حس می‌کردم‌ قاتل پشت یک در بسته کمین کرده است و من چنان‌ قربانی این حالت تلقین شدم که جرات نداشتم وارد آشپزخانه شوم. بدون این‌که بلند شوم فریاد زدم:بیا تو در باز است‌ سرپرست ساختمان وارد شد درحالی‌که دو،سه تا نامه‌ در دست داشت گفتم:پایم خواب رفته می‌توانی به‌ آشپزخانه بروی و یک لیوان آب برایم بیاوری؟ او گفت:«البته»،و در آشپزخانه را باز کرد و داخل شد صدای فریاد کسی راشنیدم که به زمین افتاد و با افتادنش ظرف‌ها و بطری‌های زیادی هم به زمین‌ ریخت."