Abstract:
در عصر متلاطم و پر هیجان مشروطه میرزاده عشقی از شاعران پرشور بود و این بخت و اقبال را داشت تا به نوبه خود درباره تجدد بیندیشد. با این حال در منظومه جهان بینی عشقی به گونه ای خاص می توان به تماشای تمام جوانب پدیده تجدد نشست. آنچه پیش و بیش از همه چیز در ساختار اندیشه و رویکرد عشقی به چشم می خورد رویکرد متناقض و ناهمسان او به ابعاد تجدد است. تفکر عشقی در گرداب سیاه و سفید بینی مطلق، دائما دست و پا می زند، بنابراین، چنین تفکر تمامت خواه هم انباشته از پارادوکس خواهد بود. در جهان بینی عشقی عرصه برای خرد و منطق بسیار تنگ است؛ عرصه ای که بیشتر نمایانگر تصویر تخریب، انقلابی گری و خونریزی است. عشقی آن قدر عصبی و آتشین مزاج است که با دیدن یک مصداق به افراط می گراید و تمام انسان ها را اعم از خوب و بد با یک چوب می راند؛ به طور کلی رویکرد عشقی به انسان ایرانی انباشته از تناقض و تضاد است. در این مقاله مفهوم تجدد در شعر عشقی بررسی می شود.
In the chaotic and overexcited era of the Constitutional Period، Mirzadeh Eshqi was a live and vibrant poet; fortunate enough to think about modernization. Within the versified worldview of Eshqi one can observe all the aspects of the phenomenon now known as "modernization". The feature most of notice in the structure of thought and approach of Eshqi is his paradoxical and heterogeneous attitude towards the different dimensions of modernity. Eshqi's ideas constantly flow within a black and white whirlpool approach; in other words there are constant changes. Therefore such an entirety-seeking thinking would be full of paradoxes. In Eshqi's worldview، there is not any share for wisdom and rationality; where this atmosphere mostly represents a picture of destruction، seeking revolution and carnage. Eshqi is so nervous and vehement natured that once he views an instance، he tends towards exaggeration and observes all human beings the same; regardless of whether they are good or bad. In overall، Eshqi's attitude towards the Iranian individuals is filled with paradox and contrasts. This article surveys the concept of modernization in Eshqi's poetry.
Machine summary:
اتفاقا تجربة تجدد در غرب نیز از چنین سرنوشت متناقضی بالکل جان سالم بدر نبرده است، تا آنجایی که مارشال برمن انگشت اعتراض بر این جنبه از تجدد در غرب مینهد و با نثری پرشور و عصیانی در این زمینه مینویسد: «مدرن بودن یعنی زیستن یک زندگی سرشار از معما و تناقض» (برمن، 1380: 11) میرزاده عشقی، شاعر ایرانی عصر مشروطه نیز در اشعار و مقالات خویش از کسانی است که سرنوشت تراژیک و متناقض تجدد در ایران معاصر را به خوبی نشان میدهد.
به عبارت دیگر شاعر اثباتا در قضایای یاد شده سخن نمیگوید، به جای آنکه در ستایش آزادی یا در لزوم قانون سخن ساز کند، از قانونشکنی و تجاوز به آزادی یا فقدان آزادی سخن میگوید، آن هم با زبانی طنزآمیز و انتقادی» (آجودانی، 1382: 129) در جهانبینی عشقی عرصه برای خرد و منطق بسیار تنگ است، عرصهای که بیشتر نمایانگر تصویر تخریب، انقلابیگری و خونریزی است.
درست در همین جا بود که به عنوان یک مسئله اجتماعی برای هر فرد ایرانی که اندکی ادعای اندیشیدن دربارة این مسئله داشت، مطرح میشد، فکر میکنم تا حدی اغراق نهفته در سخنان محمد قائد دربارة متناقضاندیشی عشقی روشن شد؛ به عبارت دیگر، در چنین فضا و بستری بسیار طبیعی است که هر شاعر و نویسندهای با این تناقضها دست و پنجه نرم کند و چه بسا در این دست و پنجه نرم کردنها خود نیز به چنین دامچالهای فرو غلتد.