جام دانا - Journal گوهر Literature and art

"توللی* جام دانا خانه،مینو گر بود،از خانه کوچیدن چرا؟! غنچه،خوشبو گر بود،از شاخه برچیدن چر؟! بی‌نیاز از بی‌نیازان باش و،دل آسوده کن‌ آنکه روی از ما بتابد،روی او دیدن چرا؟! ناسپاسی،کز تو بیزار است و از مهرت،به عمر مهرش،از بیحاصلی،در سینه ورزیدن چرا؟! ابر گردون پویه،چون بر کوه و صحرا بگذرد گر نبارد،بر گیاهی تشنه،باریدن چرا؟! ایکه با یک بوسه،بر بادت دهد،خورشید عشق‌ شبنم‌آسا،هر زمان،بر غنچه،لرزیدن چرا؟! رازجویان را،چه پرسش‌ها،که گمشد در سکوت‌ گر تو آگاهی،ازین افسانه،پرسیدن چرا؟! بوسه،بر رخسار مهرویان آتش بوسه زن‌ دست هر نامرد ننگ‌آلود،بوسیدن چرا؟! تشنه‌ای باید،که شادی‌ها کند،بر چشمه‌ای‌ ورنه،با سیلاب اشک،از صخره چوشیدن چرا؟! همترازی تاکند،بر بی‌مشامان،پشک و مشک‌ خار گلخن شو،چو گل بر سبزه،روئیدن چرا؟! باده،خون شد در گلویش،تا صراحی خنده زد ایکه دانی،راز این هنگامه،خندیدن چرا؟! کس،از آن روئیه بارو،سر نمی‌آرد بدر مشت مشتاقی،به هر دروازه،کوبیدن چرا؟! اندرین غمخانه،باشد جام دانا،پر شرنگ‌ ای فریدون،بشکن این پیمانه،نوشیدن چرا؟!"