"ناصح* (به تصویر صفحه مراجعه شود) در هزار آئینه بتوان دید سیمای بهار جلوه کرد از هر طرف رخسار زیبای بهار.
در هزار آئینه بتوان دید،سیمای بهار.
تیرگیهای زمستان را،سرآمد روزگار، دیده روشن ساز اکنون،از تماشای بهار.
تا سپاه بهمن و اسفند را از پا فگند، زد طبیعت بوسه بر دست توانای بهار.
مست شد زآنان،که از خواب سحرگه برنخاست، جرعهء نوشید،چون نرگس ز صهبای بهار.
باده خویش باشد،ز دست ساقیان سیمتن، غم زداید از دل غمگین،تماشای بهار.
نی که گردد آدمی سرمست،بی جام شراب، چون کند جنبش،نسیم مستی افزای بهار.
سرد مهری از سرشت دهر شورانگیز برد، شد چو تابان،آفتاب عالم آرای بهار.
گشت پیدا سربسر،از منظر شیوای باغ، آنچه پنهان بود،در سر سویدای بهار.
فاش بینی راز،یحیی الارض بعد مدتها، ز انکه شد بیپرده،رخسار دلآرای بهار.
فرصت عمر،ای جوان،امروز و فردا بیش نیست، تا غنیمت بشمری،امروز و فردای بهار.
زین انقلاب آمد بحاصل اعتدال، رفت بنگاه زمستان،تا بیغمای بهار."