"جوی و رود و دریا محمود کیانوش ای رود عظیم،در تو رویا چیست، یکسویه چرا به ره نمیپویی؟ مقصود مگر نصیب دریا نیست، دریا میخواهی،چرا نمیجویی؟ ای رود،به خود نگر،چه میبینی؟ یک کوهکن کمرشکاف آری!
صد پاره مپوی تا فرومانی، نا مومن نازموده نومید است، این را بپذیر اگر نمیدانی ای رود تو خود نه آگهی از خود، زآن است که جوی جویه میکردی تا بیخبری و بیرهی از خود، بیسویی و سوی سیه میگردی.
اینگونه بل،کرورها جویی یک جوی و کرورها به یکسان است.
کی باشد جوی را به دریا روی؟ هرچند که رودوار و پیجان است!
هر جوی،چو میرود،به جای خود از روح بزرگ رود مقداری است، خود میرود و جدا،برای خود، تا مرگ خفیف و زار جوباری است.
با آنکه تو را گمان دریا نیست، با آنکه کنون کرورها جویی رودی،اما رود در تو پیدا نیست.
ای رود کرور شاخه،باهم شو، تا دریا به نم نمت پیدا گردد.
در روح بزرگ خود فراهم شو، تا ریا به ا؟؟؟م نمت پیدا گردد."