Abstract:
درهم فروردین دیوار در قلب اروپا،دگرگونی تئوریک در سیاست خارجی امریکا را گریزناپذیر ساخت. اجماع لیبرال که در چهارچوب مرجع بودن لیبرالها در حیات بخشیدن به سیاست جهانی امریکا بود،از هم گسیخت.آنچه به لیبرالها مشروعیت برای رهبری روشنفکرانه در قلمرو سیاست خارجی اعطا کرده بود،تأکید آنها بر مبارزه بر علیه کمونیسم و ارتقاء امریکا در مقام رهبری جهان بود.توجیه تاریخی- فلسفی مرکز حیاتی یرا تاریخدان امریکا آرتور شلزینگر فراهم آورد.مرکز حیاتی نقشه راه دوران جنگ سرد تصمیمگیرندگان امریکایی بود.به دنبال پایان جنگ سرد-لیبرالها به عنوان مرکز ثقل حیات سیاسی امریکا-با توجه به ویژگیهای داخلی و شرایط بین الملل به حاشیه رانده شدند و به جای آن خط مشی تک قطبی،با تأکید بر سیاست خارجی تهاجمی و ملیگرا،به صحنه آمد.چارلز کراتهمر به توجیه فلسفی و تئوریک در خصوص امریکا در صحنه جهانی دارای مأموریت است،حیات داد.تغییر در مبانی فکری سیاست خارجی از لیبرالیسم قدرتنواز به محافظهکاری ایدهنواز،به یک واقعیت تبدیل گشت.مرکز حیاتی دوران جنگ سرد مبتنی به دفاع از منافع ملی در صورت لزوم با استفاده از قدرت نظامی بود.لحظه تک قطبی مبتنی بر تأکید به باورها و اعتبار فزاینده قدرت و ماهیت جهانی میراث امریکاست.
Machine summary:
"به دنبال پایان جنگ سرد-لیبرالها به عنوان مرکز ثقل حیات سیاسی امریکا-با توجه به ویژگیهای داخلی و شرایط بین الملل به حاشیه رانده شدند و به جای آن خط مشی تک قطبی،با تأکید بر سیاست خارجی تهاجمی و ملیگرا،به صحنه آمد.
سؤال اصلی مقاله این است که چرا مبانی تئوریک که در طی چهار دهه،حیاتبخش سیاست خارجی امریکا بودند،دچال تحول شدند؟اینکه چرا لیبرالیسم جای خود را به نومحافظهکاری داد،به عنوان بازتاب تحولات درونی و بین المللی در طول پنج دهه گذشته باید مورد واکاوی قرار گیرد.
با در نظر گرفتن این که دشمنی به نام شوروی که همتراز امریکا بود دیگر وجود ندارد،سیاست خارجی مبتنی بر واقعگرایی صرف که ویژگی دوران پس از جنگ دوم بود،دیگر برای شکل دادن به استراتژی بین المللی مناسب نبود.
Theologian بدین ترتیب بود که مرکز حیاتی بر اساس نظریه لیبرالهای ضد کمونیست شکل گرفت و با اعتقاد به بین المللیگرایی، نفی چپ در داخل و سیاستهای شوروی در صحنه جهانی با ای استدلال که ماهیت آنها «تمامیتخواه»42و خطر مستقیم بر علیه دموکراسی است،نزد جامعه امریکا از جایگاه و اعتبار خاصی برخوردار گشتند.
با در نظر گرفتن این بینش بود که متوجه میشویم چرا نسل دوم نو محافظهکاران که قدرت را تجربه کردند،به مانند نسل اول که در خارج از قدرت به تلاش برای چهارچوب دادن تئوریک به خط مشیها مشغول بودند،تأکید فراوان بر ارزش دموکراسی به عنوان کلیدیترین مفهوم در مقابله با تمامیت خواهی و وابستگی اندام وار بین حیات دموکراتیک در داخل امریکا و در پهنه بین المللی را طبیعی فرض میکردند."