Abstract:
در این مقاله با استفاده از نظریة شناختی استعارة معاصر، کارکردهای استعارة نور و خوشه های تصویری مرتبط بدان یعنی خورشید، آفتاب، شمع، چراغ و... در غزل های مولوی تبیین می شود. از رهگذر بررسی نور در دیوان شمس در می یابیم که شناخت و معرفت مقوله ای بصری است و به عنوان انگارة استعاری اولیه در ژرف ساخت این اثر نمودار می شود؛ مولوی با توجه به این انگاره و انگارة ثانوی«جهان غیب، نور است»، نور را به مثابة خدا، انسان کامل، مکان، خوراک و شراب، وجود،هدایت و امید و نیز وسیله ای برای تبیین مقولة فنا و بقا بر شمرده است. این انگاره های استعاری بستری مناسب برای تحلیل و تبیین مقولات انتزاعی مورد نظر مولوی محسوب می شود و انسجام درون متنی غزل ها را در پرتو ایده ای واحد و انگاره ای نخستین به تصویر می کشد.
Machine summary:
"خورشید که در جهان ملک مظهر ابهتو نورپاشی است،به عنوان محملی نیک برای نمایاندن هستی مطلق و پروردگار جهانبه کار برده شده است و در مقابل،ذرۀ ناچیز سمبل اجزای پراکنده است: {Sآفتابی نی ز شرق و نی ز غرب از جان بتافت#ذرهوار آمد به رقص از وی،در و دیوار ما#چون مثال ذرهایم اندر پی آن آفتاب#رقص باشد همچو ذره،روز و شب کردار ماS}(مولوی،1384:غزل 100) انگاره استعری مورد نظر مولوی این چنین ترسیم میشود: {Sخورشید باقی است-#ذره فانی استS}پیوستن و محو شدن سایه در آفتاب نیز انگارۀ دیگری است که مولوی به وسیلۀ آنهمین معنا را به مخاطب منتقل میکند: {Sآفتاب باقی است-#سایه فانی استS}در کلیات شمس بارها سایه طفیلی وجود آفتاب دانسته شده است.
از دیدگاه او،ظهور نور سبب از میانرفتن تیرگیها و تاریکیها میشود و افسردگیها به نیروی نور از میان میرود: {Sچون مه از روزن هر خانه که اندر تابیم#از ضیا شبصفتان جمله ره در گیرند#ناایمدان که فلک ساغر ایشان بشکست#تا بدیدند رخ ما طب از سر گیرندS}(غزل 322) به این ترتیب در اندیشۀ استعاری مولوی دو انگارۀ دیگر که قلمرو مبدأ آن همچنان نوراست،دیده میشود: {Sنور امید است-#ظلمت ناامیدی است#نور هدایت است-#ظلمت گمراهی استS} نتیجهگیری اگر شناخت یافتن پیوند میان پدیدههای هستی و جای دادن آنها در ساختار منظمذهنی باشد،عرفان نیز به تناسب معنای خود نوعی فعالیت شناختی است واستعارههایی که در این حوزه به کار گرفته میشود،نقشی شناختی دارد."