چکیده:
یکی از مباحثی که در بسیاری از آثار ادبی مورد توجه قرار می گیرد «عشق» است. هریک از نویسندگان در عرصه ادبیات، تعریف خاصی از عشق ارائه کرده اند. بسیاری از آن ها در آثارشان به ترسیم «عشق مجازی» پرداخته¬اند و بعضی نیز «عشق حقیقی» را به تصویر کشیده اند. از جمله نویسندگانی که در آثارشان به مقوله عشق پرداخته اند تولستوی، نویسنده و متفکر بزرگ روسی، است. بین سال های 1880 تا 1904 زمانی که بحران روحی بر سراسر جهان سایه افکنده بود، تولستوی با ارائه مفهوم جدیدی از عشق، مذهب جدیدی بر مبنای آن بنیان نهاد و در این مذهب مفهومی واقعی از ایمان به خدا و اخلاق ارائه و به جهانیان عرضه کرد. رومن رولان، نویسنده فرانسوی، با خواندن آثار تولستوی و تامل در آن ها، شیفته افکار نویسنده روس شد. وی پس از آشنایی با مذهب تولستوی و اصول اخلاقی او که ترسیم گر عشق حقیقی بودند، کوشید در آثارش این عقاید را منعکس و تصویری نو از عشق ارائه کند. بهترین نمونه از آثار رولان که می توان تجلی باورهای مذهبی و اخلاقی تولستوی را در آن آشکارا دید، رمان ژان- کریستف است. در این پژوهش برآنیم تا نخست با ارائه تعریفی از مذهب جدید تولستوی، با عقاید مذهبی و اخلاقی وی آشنا شویم، سپس با تکیه بر این باورها به تجلی عشق در رمان ژان-کریستف بپردازیم.
خلاصه ماشینی:
بين سالهاي ١٨٨٠ تا ١٩٠٤ زماني که بحران روحي بر سراسر جهان سايه افکنده بود، تولستوي با ارائة مفهوم جديدي از عشق ، مذهب جديدي بر مبناي آن بنيان نهاد و در اين مذهب مفهومي واقعي از ايمان به خدا و اخلاق ارائه و به جهانيان عرضه کرد.
گرچه تولستوي خود مدعي است که تنها پس از بحران روحي و اخلاقي وي آثارش منعکس کنندٔە عشق حقيقي هستند، اما در شاهکارهايي مانند جنگ و صلح ٢ که قبل از بحران روحي وي نگاشته شدهاند نيز مي توان ردپايي از اين عشق را مشاهده کرد.
رومن رولان تحت تأثير همين افکار در جنگ جهاني اول، دولت ها را دعوت به صلح کرد و به عنوان پيرو وفادار تولستوي، همة کوشش خود را در راه صلح و منافع مشترک مردم جهان به کار برد.
رولان که وظيفة هنر در برابر مردم را از تولستوي آموخته بود و هنر و مذهب را دو امر جدايي ناپذير مي دانست ، سعي کرد هنگام خلق آثارش، عقايد مذهبي اش را بيان کند؛ براي نمونه هدفش از نگارش شاهکارش، ژان- کريستف ، خلق اثري ايماني بود: «من نه يک اثر ادبي ، بلکه يک اثر ايماني مي نويسم .
به تدريج که ژان- کريستف بزرگ مي شد و رياکاري را در ميان رهبران کليسا و مردم مي ديد، ديگر مناسک مذهبي را به جا نمي آورد، زيرا معتقد بود که اعتقاد به خدا به آن همه آيين و مناسکي که کليسا به آن امر مي کرد نياز نداشت .