خلاصه ماشینی:
"غرق آفتاب {Sسپیده نیست که در دشت آفتاب شود# به خاک روشنی شعرهای ناب شود# حروف نام تو را در لبم رها سازد# و در دقایق تاریک من شهاب شود# تو آن خیال عجیبی که شاعرم کردهست# که ذهن کوچک من قطرهقطره آب شود# کدام جمعه مرا میبرد کی در خاک؟# که زیر پای تو هر اشک من گلاب شود# کدام جمعه گره میخورد به آغازت؟# که ذرهذره جهان غرق آفتاب شود# حجاز لحن تو را منتشر کند در باد# حروف مرده پر از شور و التهاب شود# غزل به خون جگر از لبم پدید آید# صدای سوختهام مثل بو تراب شود# شب است و حجرۀ بارانیام چه دلتنگ است# و اشک مانده که اوراق یک کتاب شود... S} صالح محمدیامین"