چکیده:
داوکینز به عنوان زیست شناسی تکامل گرا درباره موضوعات مختلفی غیر از زیست شناسی اظهار نظر کرده که اخلاق ازجمله آنهاست. وی در آرای خاص خود در زمینه اخلاق از دانش هایی چون زیست شناسی اجتماعی، روان شناسی تکاملی و ژنتیک بهره می برد. مهم ترین وجه نظریه پردازی داوکینز نفی تمایز اخلاقی انسان از حیوانات است. دغدغه او برای پرداختن به موضوع اخلاق ناشی از انگیزه نفی کارکرد های اخلاقی دین است. افزون براین، از آنجا که نبود قدرت تبیین کنندگی نظریه تکامل درخصوص اخلاقی بودن انسان، به عنوان یکی از نقایص این نظریه مطرح شده، داوکینز می کوشد این اشکال را به گونه ای برطرف نماید. مقاله حاضر این تلاش داوکینز را گزارش و تحلیل می کند.
As an evolutionist biologist, Dawkins has commented on some non-biological fields of knowledge such as ethics. Regarding ethics, he has utilized different areas of knowledge like social biology, evolutionary psychology, genetics etc. The most important aspect of Dawkins theory is that he negates any form of moral distinction between human and animals. His concerns about dealing with ethics originate from the motivation to negate the ethical functions of religion. In addition, according to the fact that evolutionary theory fails to explain the morality of human, and considering this as one of its flaws, Dawkins attempts to resolve this problem in one way or another. This paper is an attempt to analyze and report Dawkins’ attempt.
خلاصه ماشینی:
گفتنی است اساس طرح این مسئله از سوی داوکینز براساس دغدغههای خاص فیلسوفان اخلاق صورت نمیپذیرد، بلکه از آنجا که او نظریه تکامل زیستی را از هر حیث بر سایر دیدگاههای مطرح در باب انسان برتری میدهد و از آن نتایجی فراتر از دانش زیستشناسی میگیرد، با این اشکال مواجه است که این نظریه نقایص و اشکالاتی دارد که ازجمله آنها ناتوانی در تبیین اخلاق انسانی است.
شایان ذکر است که درباره تفاوتهای مبنایی اخلاق در چنین نگرشی با آنچه در اخلاق مدرن مطرح است، میتوان به این نکته اشاره نمود که در تلقی مدرن اخلاق به رفتار فروکاسته میشود، اما در تلقی دینی (اسلامی) اخلاق همان صفات نفسانی است که منشأ افعال میشود و افعال اخلاقی وسیله ایجاد آن صفات نفسانی اخلاقی قلمداد میگردند.
خاطرنشان میشود که با توجه به نظریات از داوکینز که در بخش پیشین بیان شد و بر نفی تمایز اخلاقی انسان از حیوانات تأکید داشت (ازجمله آنکه حقیقت تکامل، هر تمایز مطلق اخلاقی را کاملا نابود میکند)، اینک معلوم نیست چگونه میتوان بین این دو مطلب را جمع کرد؛ زیرا اگر مرز دقیقی میان انسان ـ بهعنوان حیوانی اخلاقی ـ با سایر موجودات ترسیم نشود، نمیتوان از مفاهیم مترتب بر این تمایز بحث نمود و الزامآوری این مفاهیم و ارج و اعتبار آنها میان مؤمنان و بیخدایان را مورد بررسی و مقایسه قرار داد.
از مطالعه مجموعه آرای او میتوان دریافت که وی ابتدا بر عدمتمایز اخلاقی انسان از سایر موجودات تأکید میورزد و سپس مدعی میشود نیک و بد تنها براساس اقتضائات تکامل زیستی معنا مییابد و الزام انسان برای رعایت آنچه اخلاق نامیده میشود، در قوانین طبیعت ریشه دارد.