چکیده:
این مقاله درپی بررسی مبانی انسانشناختی و روششناختی دو پارادایم اثباتگرایی و رئالیسم انتقادی بوده، مبانی انسانشناسی و روششناسی هریک از پارادایمهای اثباتگرایی و رئالیسم انتقادی را بررسی و نقد میکند؛ سپس به تأثیر و تأثر این دو مؤلفه بر همدیگر در هریک از پارادایمها خواهد پرداخت.روش استفادهشده در این نوشتار استدلالی ـ برهانی است و هدف از ارائة آن بیان این مطلب است که مؤلفههای هر پارادایم در یک منظومة معرفتی با هم ربط منطقی دارند و پذیرش هر مؤلفه بهطور ضمنی، پذیرش دیگر مؤلفهها را نیز در بر خواهد داشت. پارادایم اثباتگرایی ازآنجاکه نگرشی مکانیکی به انسان دارد، در مبانی روشی خود از علوم طبیعی الگوبرداری میکند؛ به همین دلیل، بهنوعی روش توصیفی فارغ از ارزش بهمثابة روشی معتبر روی میآورد و روش کمی را بهمنزلة راهی برای کسب اطلاعات کافی میداند. پارادایم رئالیسم انتقادی ازآنجاکه انسان را دارای ماهیت اجتماعی میداند، در روش خود پیشفرضهای مورد توافق افراد در کنش ارتباطی را یکی از ارکان قضاوت روشی میداند و چون دغدغة رئالیستی نیز دارد، کفایت عملی را نیز از دیگر ارکان قضاوت روشی خود میشمرد. برای جمعآوری اطلاعات قایل به ترکیب روش کیفی و کمی است و هیچیک را بهتنهایی کافی نمیداند.
The present paper examines and comments on the anthropological and methodological foundations of two paradigms of positivism and critical realism and their influence on one another. An argumentative-demonstrative method is used in this paper to demonstrate the idea that the components of each paradigm in an epistemic system are logically related and the acceptance of every component necessitates the acceptance of the other components. Since the paradigm of positivism has a mechanical attitude about man، it adopts a model taken from natural sciences in its methodological foundations، appeals to a kind of descriptive method as a reliable method free from value and considers quantitative method to be sufficient. On the other hand، since the paradigm of critical realism considers man to have a social identity، it considers the presuppositions agreed upon by individuals in communicative action as one of the important elements of its methodological judgment in its method and since it has a realistic concern، it considers practical adequacy as another element of its methodological judgment. For gathering the data، this paradigm combines quantitative and qualitative methods and considers that neither of them can be sufficient by itself.
خلاصه ماشینی:
"دربارة این اصل میتوان گفت در صورتی که از منظر رئالیسم انتقادی علم مربوط به دو لایة نخست است و گذرا، چگونه میتوان به وجود این لایه پی برد و دربارة آن شناخت پیدا کرد؟ به بیان دیگر سازوکار دستیابی به علم چیست؟ و اگر اصل علیت را بپذیریم و مدلها را توضیحدهنده و کاشف تبیینهای علمی، آنگاه نسبیت معرفت چگونه با این جمع شدنیاند؟ درحقیقت او اصل سوم را نفی میکند که صدق و کذب است؛ ثانیا دربارة اصول یازدهم و دوازدهم، که محتوایشان شمول و اطلاق تولید علم و شرایط اجتماعی است، اگر بپذیریم که علم ماهیتی نفسالامری و مستقل از انسان دارد که باسکار با پذیرش لایة سوم واقعیت، مجبور به پذیرش چنین سخنی است آنگاه علم پیش از ورود به عرصة اجتماع، از طریق دانشمند، وجودی مستقل مییابد؛ هرچند که در مرحلة بعد و با اثرپذیری از اعتباریات که جامعه در شکلبخشی قسمتی از آن مؤثر است با جامعه و فرهنگ گره میخورد، این امر نباید باعث شود که ما ماهیت علم را به صحنة اجتماع تقلیل دهیم؛ ثالثا باسکار در یکی از اصول واقعگرایانة خود مدعی است که تمایزی میان اعیان متعدی و غیرمتعدی میشود."