چکیده:
ماهیت فهم که دغدغه اصلی«گادامر» بود، لاجرم وی را به سوی توجه فهم ویژه علوم انسانی کرد. او هرچند در قول بهابتنای علومانسانی بر فهم همدلانه پدیدار ها به جای تبیین علی آن ها (که معمول علومطبیعی است) پیرو «دیلتای» بود، اما برآن بود که دیلتای هنوز مسحور اسطوره روش است. درحالی که خود، روش را به پرسش میکشید و حقیقت را الزاما در چارچوب روش جستجو نمی کرد. همین امر سبب گردید که مدعای دیلتائی: «هرمنوتیک بهمثابه شالوده علوم انسانی» در عین حفظ اعتبار کلی خود نزد گادامر، معنا و مدلولی یکسره متفاوت پیدا کند. زیبائی شناسی آن چیزی است که گادامر به ویژه با ارائه تاویلی نو از نقد سوم کانت (نقد حکم زیبائی شناسانه)، زیبائی شناسی را اصل راهنمای علوم انسانی قلمداد می کند.
Gadamer’s preoccupation with the nature of understanding led him to devote
special attention to human sciences. While believing in Dilthey’s verstehen, he
claimed that Dilthey is captivated with the myth of method. Gadamer, thus,
questioned the method and did not necessarily seek the truth in its framework.
Therefore, Dilthey’s belief in "hermeneutics as the bedrock of all human sciences"
was adopted but redefined by Gadamer who introduced aesthetics as the guiding
principle of human sciences.
خلاصه ماشینی:
گادامر در مواجهه با آنچه علوم تاریخي ميخواند -و البته چنانکه گذشـت مـيتـوان ایـن اصـطالح را معادل علومانساني انگاشت– بر آناست که این علوم نباید تالش کنند که پدیـدة انضـمامي را بـهمنزلـۀ مصداقي از یک قاعدة کلي فهم نمایند و مورد «خاص یا جزئي» نيز فقط برای تأیيد «قانوني» که بـا آن ميتوان پيشبينيهای عملي انجام داد، بهکار نميآید.
در واقع، استعاره انتقالي است از خود به غيری که چيزی نيست جز امر کمالیافتـه و فعليـتیافتـۀ خـود، انتقالي از خانه به جائي که هرچند ظاهرا دور از خانه است، اما درواقع امتداد خانـه اسـت.
اما ذکر این نکته ضـروری اسـت کـه خـود حقيقي که پارمنيدس به تالش در جهت تحقق آن ترغيب مـيکنـد، هایـدگر عـدول از آن را «سـقوط» ) (Verfallenميشمارد، دریدا «خانه دور از خانه»اش ميداند و گادامر هر عمل فهم را که نـزد او عـين بودن است متوجه نيل بدان ميسازد، عدم تعيني تام حکمفرماست.
آنچه گادامر در مفهوم امتزاج برجسته و غني ميیابـد، انکـار ارتبـاطي بين دو امر است که در ضمن آن یکي از آن دو ذیل دیگری (که این دیگری معمـوال قاعـدةکلي اسـت) درميآید، رابطهای که یکي از طرفين رابطه را ابژه ميسازد و یا آن را چيزی به فعليترسيده و تمامشـده ميانگارد.
گادامر خود این مطلب را در حقيقت و روش چنين خالصه کردهاست: «تعلق داشتن به سنت به وضوح نه شرطي محدودکننده، بلکه شرطي است کـه فهـم [در اندیشـه گـادامر همـان وجـود] را امکـان پـذیر ميسازد» )923.