چکیده:
آن چه فلسفه دین هگل نامیده می شود حاصل نگاه فلسفی وی به دین است. در نظام فلسفی هگل، هنر، دین، و فلسفه در بخش روح مطلق قرار دارد. هنر نمود حسی، دین نمود تمثلی، و فلسفه صورت عقلی (مفهوم) امر مطلق است. این سه مقوله در نسبتی دیالکتیکی با یک دیگر قرار دارند. دین آنتی تز (وضع مقابل) هنر، و فلسفه سنتز (وضع مجامع) هنر و دین است. مهم ترین تحولی که به وسیله هگل، درباره دین، در تاریخ تفکر پدید آمد پیدایش نگاه تاریخی به دین بود. هگل دین را در سیر تطور روح در تاریخ، در نسبت با تمامی مقولات و در کنار سایر عناصر سازنده فرهنگ می بیند. وی در درس گفتارهایی درباره فلسفه دین، به نحو جزئی تر ادیان بزرگ تاریخی را براساس طرح گسترده خود تحلیل می کند. هگل در تفسیر تاریخی خود از ادیان ابتدا از ادیان شرق آسیا، به منزله ادیان طبیعی، شروع می کند و پس از بررسی ادیان ایرانی، شرق میانه، یونانی، و یهودی، که آن ها را ادیان روحانی می نامد، به دین مسیحیت می رسد و آن را دین مطلق و منزل می نامد.
خلاصه ماشینی:
دین، فلسفة دین، هگل، مسیحیت، نگاه تاریخی مقدمه هگل از جوانی به دین و نقش آن در زندگی انسان بهخصوص نسبت آن با فلسفه، سیاست، و فرهنگ میاندیشیده است.
با اینکه تصور اهمیت عشق برمبنای اخلاق عملی دشوار مینماید، کانت از عشق بهصورت عشق به احکام اخلاقی دفاع کرده و برای آن اهمیت قائل است، بهگونهای که حتی سخن خود را به این سخن مسیح که خدا را عشق نامیده است پیوند میدهد.
اما به نظر هگل زمینة فراروی از اینگونه تصورات در مسیحیت، کاملا، فراهم است؛ مثلا در مسیحیت اعتقاد بر این است که خدا تجسد یافته است و انسان با خداوند میتواند رابطهای ملموس داشته باشد.
هگل در نقدی که، هنگام اقامتش در برن، از مسیحیت میکند معتقد است که مسیحیت باعث ایجاد تصور بیگانگی و شقاق بین انسان و خدا یا متناهی با نامتناهی شده است، اما پس از مهاجرت به فرانکفورت، در کتاب روح مسیحیت و سرنوشت آن (Der Geist des Christentums und sein Schicksal) که در سال 1800 نوشت، به نظر مستقلی دراینباره رسیده است.
بنا به تصور یهودیان، خدا صاحب و سرور آدمیان است؛ نزد کانت خداوند منشأ اصول و قوانین اخلاقی است؛ اما هگل به این دیدگاه میرسد که مسیح، بهرغم توجه به اخلاق، نمیخواهد انسان با ازدستدادن آزادی خویش فرمانبردار شریعت شود.
هگل برای بیان موضع جدیدی که بدان دست یافته است از مفاهیمی چون عشق، مهر، یگانگی، و مشارکت استفاده میکند؛ بین انسان و خدا بیگانگی نیست؛ مسیح، بهعنوان خدا در میان انسانها، حجت این برداشت است؛ انسان، بهعنوان امر متناهی، در زندگی خود میتواند در امر نامتناهی مشارکت کند.