چکیده:
بخش عمده ای از معرفت شناسی دینی معاصر را بحث های پیرامون اعتبار یا عدم اعتبار دلیل گرایی تشکیل می دهد. به طور کلی، در معرفت شناسی معاصر گرایشی به رد دلیل گرایی دیده می شود از این جهت که گفته می شود این دیدگاه معیاری بیش از حد سخت گیرانه برای توجیه وضع می کند. در معرفت شناسی دینی مهم ترین واکنش نسبت به دلیل گرایی را می توان در معرفت شناسی به ساخته دید که با مبنایی شمردن برخی باورهای دینی داشتن دلیل کافی را برای آن ها ضروری نمی داند و بدین سان دلیل گرایی را در زمینه ی باورهای دینی رد می کند. در این نوشتار استدلال خواهد شد که: 1. دیدگاهی که باورهای دینی را مبنایی می شمارد نمی تواند به شیوه خرد پذیری ایراد خود سرانگی را پاسخ گوید؛ درنتیجه، 2. مبنایی دانستن یک باور دینی به این معنا که یک باور مبنایی در کنار باورهای مبنایی دیگر است قابل دفاع نیست؛ و 3. باورهای دینی را می توان در معنایی دیگر مبنایی دانست: در معنای مبنایی برای کل دعوی شناخت و نزدیک شدن به حقیقت (رد شکاکیت بنیادین).
خلاصه ماشینی:
شکل دوم ایراد خودسرانگی به این صورت قابل تقریر است: اگر چیزی جز باور، مثلا یک تجربه، عامل رجحان یک باور مبنایی بر باور نقیض آن باشد، آنگاه هرکس میتواند تجربة زیستة خود را چون مبنایی برای باورهای پایهاش قرار دهد و در این صورت مثلا یک طالعبین هم مجاز است احساس و تجربة شخصی خود را مبنای باورهای خود قرار دهد؛ به عبارت دیگر در اینجا باز معضل عینیتبخشی رخ مینمایاند؛ چگونه میتوان نشان داد باورهایی که یک معرفتشناس مبناگرا مبنا قرار میدهد ارزش معرفتی بیش از باورهایی دارند که طالعبین مبنا قرار میدهد؟ اگر مبناگرایی بخواهد بهمثابة نظریة توجیه حفظ شود، یگانه پاسخ خردپذیری که بهطور خلاصه میتوان برای ایراد خودسرانگی ارائه کرد این است که بگوییم، برخلاف باورهایی که مثلا طالعبین مبنا قرار میدهد باورهای مبنایی، در شکلی که مبناگرایی میگوید، شرط وجود سپهر شناختی ما انسانهاست یعنی آنها باورهاییاند ایستاده بر تجربههایی که کل شبکة باورهای ما و کل سپهر شناختی ما وجودا بر آنها بنا شدهاند.
52 بر پایة آنچه گفته شد، مبناییگرفتن باور به خدا نمیتواند ایراد خودسرانگی را پاسخ گوید، زیرا اگر بپذیریم که هر جماعتی میتواند باورهای مبنایی خاص خود را داشته باشد، آنگاه بهخوبی ممکن است هر باور بیدلیلی مبنایی تلقی شود و در آن صورت هیچ قاعدهای برای مبناییشمردن باورها و درنتیجه هیچ قاعدهای بر کل سپهر معرفتی حکمفرما نخواهد بود.