چکیده:
سخن از موضوعات و مسائل نوآمد در زمینه علوم مختلف انسانی در دنیای
اسلام، سابقهای دیرینه دارد به نحوی که در هر عصری از اعصار حیات تمدن
اسلامی، مسائل جدیدی بروز کرده و پیرامون هریک از آنها بحث و گفتگو
شده است. در طول این مدت، رسم و قاعده بر این بوده است که در اینگونه
موارد به اصول مدون و منابعی که در زمینه علوم اسلامی وجود دارد،
مراجعه و راهحل برخورد با این مسائل از آنها استخراج شود. ولی مدتی است
که شیوه حذف یا ایجاد تردید در کارآیی این منابع در پیش گرفته شده است.
این امر علتی ندارد، جز بیمهری و کملطفی برخی اندیشمندان معاصر. در این
مختصر، سعی بر این است که با بازگرداندن تعریف هریک از مقولات عنوان
شده در مقاله دکتر حنفی به بستر واقعی آنها در حوزه معرفت اسلامی،
مطالبی پیرامون تمدن اسلامی، اندیشه، علوم انسانی، فرهنگ و چگونگی
انتقال آن از نسلی به نسل دیگر ارائه شود. آنچه امروزه باید در پیشخوان
قضاوتهای اندیشمندان و متفکران نقش میبست، بهوادی فراموشی سپرده
شده و مغفول مانده است؛ یعنی به جای اینکه در ملاحظه نسبت موضوعات
نوآمد و رابطه آنها با موضوعات قدیم، علت رویگردانی متجددان و برخی
معاصران و پیشتاز نمایان میشود، بر غبار حاکم بر جو ناسالم قضاوتها
افزوده و مسائل مورد بحث بیش از پیش دچار ابهام میشود. عمده تلاش این
نوشتار مصروف این حقیقت است که با بازخوانی مقولات مورد اشاره در
مقاله دکتر حنفی از روی منابع اصلی و متون اسلامی گامی در راه کاستن از
این ابهام برداشته شود.
خلاصه ماشینی:
"ظاهر قضیه این است که حذف یک مسئله از محفل بحث و کنکاش بهواسطه ناکارآمد بودن درخصوص چیزهایی است که بحث و نظر معاصر به دنبال آن است؛ ولی این فقط ظاهر امر است، چراکه فرضهای دیگری هم وجود دارد و ما با انحصار فرض مسئله به ناکارآمدی و انقضای تاریخ، بسیاری از حقایق را نادیده میگیریم:گاهی انسان در نتیجه بیاطلاعی از سیر تطور و تحولات یک نظریه و اشکال گوناگون آن خیال میکند این نظریه به دلیل ناکارآمدی، از پهنه علم و کنکاش بهدور رانده شده است، مانند بسیاری از مسائل فلسفی؛ درحالیکه اولا نظریات فلسفی قدیم زیربنای بسیاری از نظریات جدید هستند و اگر پایههای قدیم را از آنها بگیریم، چیزی برایشان باقی نمیماند، ثانیا زبان علمی و تعبیر اقوام و ملتها در مقاطع مختلف از تاریخ متفاوت است و از حقایق و واقعیات به گونهای سخن بمیان میآورند و آنها را به گونهای معرفی میکنند که فرهنگ معاصرشان اقتضا میکند و مفاهمهها براساس آن صورت میپذیرد.
فقهای حیض و نفاس را به فقهای قدرت و سیاست تبدیل کنیم، (نامه علوم انسانی 2: 35) باید اثبات کنیم که اولا مباحث کلامی همان مباحث مربوط به حوزه سیاست و اجتماع هستند و محافظهکار یا لیبرال درواقع عینیت و اتحادی با معتزله و یا اشاعره دارند؛ که چنین چیزی، مستند نیست و اثبات آن دشوار است و از این رو قضاوت صریح در این زمینه منصفانه نیست و نمیتوان گفت بجای پرداختن به مباحث کلام قدیم، صرفا بخاطر اینکه نام آن کلام قدیم است، درباره عناوین و موضوعات جدیدی باید بحث کرد؛ ثانیا محافظهکاری و لیبرالیسم اگرچه با مدلهای روز و صورتهای جدید ارائه میشوند، ولی سابقه و تاریخی به قدمت یونان باستان دارند و اگر صرف قدمت زمانی، ملاک انقضای صورت مسئله است، اینها در اولویتند."