چکیده:
دولت شکل گرفته در فضای مسلط نظام وستفالیایی ، که در آن دولت قدرت فائقه داشـت ، در مواجهه با جهانی شدن و همچنین در قالب برداشت نظریة پست مدرنیسم دچار تحـول و در برخی موارد از جمله گزارههای شهروندی و حقوق بین الملل مجبور به واگـذاری قـدرت خود شده است . جهانی شدن فرایندی است که سیاست را جهانی کرده و به شبکه ای شدن در دهکدهای جهانی و شکل گیری حوزة عمومی جدیدی انجامیده است کـه شـهروندان آن فارغ از دخالت قدرتی که انحصار مشروع کاربرد زور را داشته باشد با هم در تعامل هستند. نظریة پست مدرنیسم نیز که به دولت به عنوان یکی از بازیگران حوزة تعریـف شـدة روابـط بین الملل می نگرد و تلاش دارد از خرده نظامهـای فرامـوش شـده اعـادة وجـود کنـد، بـه صورتبندی متفاوتی از عناصر شاکلة دولت جدید رهنمون می شـود. ایـن دولـت جدیـد را می توان به دلیل پذیرش هنجارهای نهادینه زدایی شـدة نظـام بـین الملـل و سـاختارزدایی شدن نظام متصلب وستفالیایی ، دولت بین المللی شده نام نهاد. لذا فرضیة این پژوهش ایـن است که نظریة پست مدرنیسم در روابط بین الملل و فرایند جهانی شدن در عرصة نظری، به شکل گیری گفتمان جدیدی در حوزة تکوین و قوام دولت بین المللی شـده منجـر گردیـده است . در همین راستا سه خط بارز تغییر، شامل دولت غیر ملی شده، دولت غیردولتی شده و رژیم های سیاسی - اقتصادی نهادینه شده، شاخص های تحول گفتمـان دولـت را از قالـب وستفالیایی به دولت بین المللی شده، نشان می دهند.
خلاصه ماشینی:
سیاست جهانی شده؛ ساخت یابی مجدد سامان سیاسی در منظومة دولت بین المللی شده 1 رضا رحمتی علی کریمی (مله )** چکیده دولت شکل گرفته در فضای مسلط نظام وستفالیایی ، که در آن دولت قدرت فائقه داشـت ، در مواجهه با جهانی شدن و همچنین در قالب برداشت نظریة پست مدرنیسم دچار تحـول و در برخی موارد از جمله گزارههای شهروندی و حقوق بین الملل مجبور به واگـذاری قـدرت خود شده است .
به عبارتی هم نظریة پست مدرنیسم و هم جهانی شدن به عنوان فرایندی که حصـارهای بسـتة دیکتاتوریهای محلی ، سیاسی و فکری را بسیار شکنندهتر سـاخته ، اسـتیلای کامـل دولـت هـای محلی بر شیوة زیست فرهنگی مردم را منسوخ مـی کنـد، دسـتگاههـای ایـدئولوژیکی دولـت را از کارایی می اندازد و حاکمیت ملی را در این فرایند بـه سـود مطالبـات دموکراتیـک دچـار چـالش می کند (بشیریه ، ١٣٨٢: ٦٥٧)، برداشت از ساخت دولت - ملت دارای حاکمیت را به چالش می طلبـد و کانون معنایابی سیاست و قدرت را، متکثر، پراکنده و التقاطی می سازد؛ بـه گونـه ای کـه در آن دولت ، موجودی دارای اصالت و ذاتی نیست ، بلکه نوعی ساخت بنـدی تـاریخی قلمـداد مـی شـود.
بدین ترتیب کاهش رشد دولت - ملت و افزایش کارایی سـازمانهـا، اجتماعـات بـین المللـی و فراملی سازمان ملل ، نفوذ کنشگران بین المللـی و فراملـی بـر جامعـة مـدنی ، افـزایش پیونـدهای متقابل جهانی و عدم امکان انجام وظایف دولت بدون توسل به همکاریهـای بـین المللـی ، باعـث رشد منظم امور جهانی شده است ، هرچند این تحولات به معنی پایان عصر دولـت - ملـت نیسـت بلکه چالشی علیه سلطة این مدل محسوب می شود؛ زیرا دولت - ملت ها با گسست هـای داخلـی و خارجی در اقتدار حاکمة خود مواجه شدهاند- در داخل با قدرت احزاب، بوروکراسی ، شرکت ها و...