خلاصه ماشینی:
"سعی ویکو به عنوان نمایندهی فلسفهی تاریخ قرن هجدهم، بر این بود که با تمایز میان «واقعیت» و «حقیقت» 4 ، شناخت کامل «واقعیت» که به حیطهی «طبیعت» بوده است را بر عهدهی علومی نظیر فیزیک دانسته و تابع روش تجربی قرار دهد.
ویکو، همچون دیگر فیلسوفان تاریخ عصر روشنگری، بهدلیل پایبندی به منطق علم مدرن، بالأخص فیزیک، حصول کلیت را منوط به شناخت دائما فزایندهی امر تجربی میانگاشت و از سوی دیگر، بنا بر این منطق، شناخت آینده به عنوان موضوع فلسفهی تاریخ بشری، منوط به شناخت ماهیت انسانی میگردید که بنا به داشتن فطریات ثابت، شناخت دائما نوشونده از آن، میسر نبود.
فلسفهی اولی ـ که نسبت به ریاضیات و علوم طبیعی برتری داشته است ـ به آن جهت ظرفیت شناخت کلیات و ادعای دانش کلی را داشت که اساسا قوای عقلی، بهگونهای برتر از دیگر قوا تعریف شده و به این جهت، میان موضوع شناخت و ابزار شناخت، تناسب برقرار بوده است.
اما فیلسوفان تاریخ قرن نوزده و بهتبع آن، نظریات جامعهشناختی، با تعریف متمایزی از انسان، چه انسان تاریخی و چه انسان اجتماعی، از سویی انسان را موجودی رو به تکامل معرفی میکنند و از سوی دیگر، حصول به درکی کلی و قاطع به این انسان را در حیطهی علم بشری قرار میدهند.
با این حال، این علم بشری، اساسا دانشی عقلی یا شهودی نیست که بتواند در سایهی فهم عقلی و یا تکیه بر درک وحیانی، به آغاز و پایان مسیر حرکت انسان در تاریخ، آگاهی یابد و درکی کلی از آن بهدست آورد بلکه علمی است که با همین تحولات تاریخی ـ اجتماعی، تغییر و تکامل یافته است."