چکیده:
ادبیات مقابلهای در مفهوم فراگیرش در بر گیرنده پیوند ادبیات با دیگر هنرهای زیباست. دیدگاههای نظریهپردازانی چون ارسطو و هوراس درباره گونههای هنر مبنای پژوهشهای مقابلهای و بررسی پیوند و همانندی میان هنرها شده است، و به ورود اصطلاحات تصویرپردازی و کندهکاری و مجسمهسازی در حوزه شعر انجامیده است. در این جستار به کاربرد هنر مجسمهسازی و کندهکاری در شعر پرداخته میشود، و مفاهیم بدیع برآمده از این پیوند به خواننده ارائه خواهد شد. بر این پایه به واکاوی دو قصیده أبو ریشه و کیتس با عنوانهای «معبد کاجورائو» و «گلدان یونانی» پرداخته، و مصادیق تأثیر و الهام را بررسی میکنیم.
خلاصه ماشینی:
گلدان وابسته به نیروهای اسرارآمیز فراطبیعی است، و تنها با ورود به جوهر آن میتوان به راز آن پی برد(میسری، مختارات من الشعر الرومانتیکی الانکلیزی: 278): ای عروس پیوسته باکره سکوت، ای فرزند رضاعی خموشی و زمان دیرگذر، ای تاریخنویس ییلاق که میتوانی بگویی، دلرباتر از شعر ما، داستانی آراسته را: چه افسانه پر شاخ و برگی در حاشیه نگاره تو است آیا افسانه ایزدان و یا انسانهاست، و یا افسانه هر دو، آیا در دره تمپ و یا درههای آرکادیاست؟ این انسانها و یا ایزدان چه کارهاند و کیستاند؟ این دوشیزگانی که از عشق رویگرداناند، کیاناند؟ چه پیگیری دیوانهواری؟ چه کوششی برای فرار؟ چه نیهایی و چه دفهایی؟ چه شادی و وجد پرشوری؟ (تاریخ ادبیات انگلیس،ج 7: 710-712) گلدان انگارهای پرسش برانگیز است و در هر پرسش کیتس، نکتهای نهفته است.
اگر به قصیده جان کیتس برگردیم به راحتی می توانیم تأثیرپذیریأبو ریشه از وی را در ابیات پیشین بفهمیم: زیبایی،حقیقت است و حقیقت،زیبایی است این همه آن چیزی استکه تو در این کره خاکی میدانی و همه آنچه که نیاز به دانستنش داری پس از آن شاعر از معبد و مجسمههای آن سخن به میان آورده، و آنها را مورد خطاب قرار میدهد و بیان میکند که رؤیاهایش او را احاطه کردهاند و او نیز کسی را از این امر آگاه نخواهد کرد.