خلاصه ماشینی:
از طرف دیگر، اینکه طبیعت زیباست، دلیلی بر این نیست که هنر باید همواره از آن تبعیت کند: هنر میتواند زیبایی دیگری بیافریند: در این مورد تفاوت خاصی میان دیدگاههای میکلانجلو و لئوناردو وجود دارد.
فرانچسکو دا هولاندا دیدگاه میکلانجلو را چنین گزارش میدهد که یک اثر هنری کامل، برخلاف این امر که تلاش زیادی در خلق آن انجام میگیرد، چنان مینماید که انگار در عمل هیچ تلاشی برای ساختن آن در کار نبوده است.
و وازاری هفتم (Vasari VII) عبارات او را نقل میکند: اندازه و معیار هنر باید در چشمان انسان باشد، نه در دستانش، زیرا دستها کار انجام میدهند و چشمها داوری میکنند (1)(bisogna a avere le seste negli occhi e non in mano,perche le mani operano a l’occhio giudica این دو گزاره مهمترین گفتههای میکلانجلو هستند: هنر موضوعی است که به مغز و چشم ارتباط دارد.
اما میکلانجلو معتقد بود که معیار هنر نه بر اصول و قوانین کلی، بلکه بر اصول فردی و به عبارتی بر قضاوتهای محسوس چشم بستگی دارد.
میکلانجلو این مسئله را که داوری چشم در رابطه با هنر و زیبایی عینی است، انکار نمیکرد؛ بلکه همانگونه که از غزل 32 برمیآید، دیدگاه او کاملا برعکس است.
دیدگاههای هنری میکلانجلو نوع خاصی از استعداد و هنر را منعکس میسازند که این مسئله کاملا طبیعی است، اما همیشه این گونه نیست.
این یک ترکیب خاص است: بنا به عقیده میکلانجلو، هنرمند براساس یک تصویر شخصی که در درون خود دارد مجسمهسازی میکند: اما در عین حال، او ازچیزی مجسمه میسازد که به طور مخفی و پوشیده در جهان خارجی وجود داشته است.