خلاصه ماشینی:
سوالاتی از جمله اینکه؛ آیا تفکر بازنمایانه در نقاشی و عکاسی به عنوان نمودها و جلوه های ظهور هنری، پاسخی در خور گرفته است؟ و آیا این دو هنر، داعیه بازنمایی از دیدگاه فلسفی را پاسخ می دهند؟ هدف اصلی این مقاله، دسته بندی نظریات و عقاید نظریه پردازان در حوزه بازنمایی و تحلیل از دو بعد هنر و فلسفه، به منظور دستیابی به مفهوم جامع تری از بازنمایی در آثار نقاشی و عکاسی و پی بردن به ارزش هنری آن است ودر این راستا، به ارائه آرای متفکرانی پرداخته است که در زمینه تئوری های مدنظر پژوهش، مباحث بیشتری را جهت بررسی موضوع فراهم می کرده اند.
اگر منظور افلاطون از تقلید این بوده است که، هنرمندان، صرفا اشیاء را آن طور که در تجربه بصری شان به نظر می رسند، کپی می کنند، پس همان طور که ارنست گامبریچ20 دراین قرن، مدعی است؛ این فقط کار هنرمندان نیست، بلکه کسانی که در مکتب ناتورالیسم21 نقاشی می کنند نیز، سعی می کنند که این کار را به همین شیوه انجام دهند.
با این توضیحات، ممکن است پرسشی نمود کند: به دلیل این که شباهت امری مهم در بازنمایی از اشیاء و ایجاد تجربه بصری به شمار می آید، آیا هنر مدرن که از واقعیت کناره گیری کرده است را باید غیر بازنما و مکاتب هنری مبتنی بر رئالیسم24 (واقعیت گرایی) و ناتورالیسم (طبیعت گرایی) را بازنما بخوانیم؟ گامبریچ به این سوال، با مقایسه کردن دو اثر پیکاسو25 با یکدیگر، پاسخ می دهد: اثر اول به نام مرغ وجوجه26ها که تصویری جذاب و رئالیستی در کتاب تاریخ طبیعی بوفون27 است و اثر دوم به نام جوجه خروس28 که اندکی پیش از اثر اول به وجود آمده و کاریکاتوری مضحک می نماید(تصویر 1و2).