چکیده:
استفاده از دو مقوله "تشبیه" و "توصیف" در میان اشعار ابتهاج، درخشش خاصی دارد، به گونهای که میتوان آنها را از مختصات سبکی این شاعر به شمار آورد. او در بسیاری از موارد برای القای اندیشههای خود در اشعار سنتی و نو از این دو مقوله کمک میگیرد. آنچه در ساختار بلاغی یک اثر، بیش از همه در نظر گرفته میشود، تشبیه است و دیگر عناصر خیال چون استعاره، تشخیص، کنایه و... زیرمجموعه تشبیه به شمار میرود. از سوی دیگر، مطالعه این عنصر بلاغی در "سبکشناسی"، بسیار حائز اهمیت است؛ چون نوع نگاه و برداشت از این پیوندهای ذهنی که ممکن است هر دو حسی، هر دو عقلی و یا یکی حسی و یکی عقلی باشد، در شدت و خفت خیالانگیزی، مؤثر است و همین مسأله خیالانگیزی است که در سبکشناسی میتواند نگرش خاص ایجاد کند و فردی را از دیگری متمایز کند. بسط و گسترش پایههای تشبیه و به کارگیری ابزار زبانی صفت به شیوههای متفاوت، اشعار ابتهاج را برجسته کرده است. در این پژوهش با مطالعه آثار او، شیوه استفاده او از تشبیه و توصیف بررسی میشود.
خلاصه ماشینی:
"در مثال زیر، "مه" و "داس" که مشبه و مشبهبه هستند، هر دو با "نو" و "کهنه" مقید و نشاندار شده و صفت هنری یافتهاند و بقیه موارد هم به همین صورت است: تشنه خون زمین است فلک وین مه نو کهنه داسی است که بس کشته درود ای ساقی(ابتهاج، 1378: 141) نخستین نغمهها: مهر تابان به نظر، وقت غروب کاسهای مملو خون میآمد(ابتهاج، 1325: 26) چو آید شب تیره، ماه منیر چراغ فروزان دنیا بود(همان: 35) سیاهمشق: ای مه ناسازگار زودگذر که روزهای خوش روزگار را مانی (ابتهاج، 1378: 38) ای سوز غم، گریه بیاختیار را مانی (همان: 38) نوید نامه نسیم بهار را مانی (همان: 38) دیدار او، طلیعه صبح سعادت است (همان: 63) دل گرفته من، همچو ابر بارانی است (همان: 89) روی تو، گلی ز بوستانی دگراست (همان: 97) نشان داغ دل ماست لالهای که شکفت (همان: 116) دل سرگشته که چون برگ خزان میسوزد (همان: 147) گردن سیمینش چون شیر پاک (همان: 267) شد روز روشن چو شام سیاه (همان: 293) در ابیات زیر هم نمونه مبحث فوق را به خوبی میتوان دید: ببین در آینهداری ثبات سینه ما اگرچه با دل لرزان به سان سیماب است(همان: 175) مگر این دشت شقایق، دل خونین من است که چنین در غم آن سرو روان میسوزد(همان: 147) تلخ چون باده، دلپذیر چو غم طرفه شعری به یادگار گذاشت(همان: 353) تاسیان: دوش آن رشتههای یاس که بود / خفته بر سینه دلانگیزت / راست گفتی که آرزوی من است / که چنان گشته گردنآویزت (ابتهاج، 1385: 11) غمزده چون ماهتاب آخر پاییز / دوخته بر من نگاه غمانگیز (همان: 22) چون می شیرین به بوسههای رنگین / هوش مرا میربود و مستی میداد (همان: 23) چون شکوفه سیراب بر رخ من، خنده میزد آن گل شاداب (همان) افتاده سایهروشن مهتاب سیمرنگ، نرم و سپید چون پر و بال فرشتگان (همان: 26) آن سیمگونساق که با بوسه نسیم لغزیده همچو برگ گل از چین دامنش (همان: 27) آن چهر شرمناک که تابیده همچو ماه در هاله ملال (همان: 27) / چون ناله وداع، غمانگیز و جانگزاست / اندوهناک و شوم چو فریاد مرغ این نغمه عزاست (همان: 32) خیال دوست چون ماهتاب بر سر ویرانههای دل مستانه پای کوبد در جامه سپید (همان: 32) دامان کوه بود چو گیسو به پیچ و تاب (همان: 43) زمزمه شعر نگاه تو، اشک زلال غزل حافظ است و نغمه مرغان بهشتی نواست (همان: 46) از پس اشکی که همچو هاله اندوه، پرده در آن چشمهای میزده آویخت (همان: 50) چون خزانآرا گل مهتاب رؤیارنگ و مست / میشکوفد در نگاهت، راز عشقی ناشکیب (همان: 52) چون صفای آسمان در صبح نمناک بهار / میتراود از نگاهت، گریه پنهان دوش (همان) باز جام جان من سر داد همچو مهتاب، باده دلخواه (همان: 53) مینوشمت چو شیره گل، چیستی؟ ای نگاه نازآلود!"