چکیده:
انسان موجودی اجتماعی است و کار و پیشه وجه اشتراک و شرط لازم زندگی انسان در جامعه است . ازسوی دیگر، یکی از ساده تـرین و در دسـترس تـرین ابـزاری کـه میتواند دست مایه ی آفرینش هنری یک شاعر قرار بگیرد همین پیشه ها است . خاقـانی با به کار بردن نزدیک به ٢٠٠ پیشه در دیوان اشعار خود، نشان داده که با اکثـر پیشـه های دوران خود آشنایی کامل داشته است . خاقانی برای آفرینش صور خیال به کمک پیشه ها، شگردهای متنوعی را به کار گرفته است . در این مقاله برای بازیابی و روشـن شدن این شگردها، هشت پیشه ی ساده و مردمی به طور جـامع و دقیـق از سـه منظـر معنایی ، هنری و اجتماعی مورد بررسی قرار گرفته است . نتیجه ی به دست آمده نشـان میدهد که خاقانی علاوه بر استعاره ، تشبیه ، تلمـیح ، مراعـات نظیـر، ارسـال المثـل و اسلوب معادله که آرایه هایی معمول و شناخته شده هستند؛ شگردهای ویژه ای نیز دارد که عبارتند از: تداعی های شاعرانه ، هنجارگریزی، سمبل آفرینی ، اسـتفاده از تضـاد یـا هماهنگی و تشابه میان پیشه ها، بهره بردن از پیشه های اسطوره ها، ساخت ترکیب هـای تازه ، بهره گیری از ضرب المثل های ساخته شده از پیشه ها، استفاده از هنجارهای پیشه ها و آفرینش هنری با پیشه های خانوادگی . از منظر اجتماعی و روان شناسی نیز مـی تـوان گفت دیدگاه شاعر نسبت به پیشه ها متاثر از دیدگاه جامعه است اما در مواردی شـاعر با توجه به تجربه های شخصی ، دیدگاه مخصوص به خود را دارد.
خلاصه ماشینی:
"به طور مثال ، در قصیده ای با عنوان «دردل تنگی و شـکایت از روزگـارو خوش دلی از گوشه گیری و قناعت »چنین می سراید: کاوه ام پتک زنم بر ســـر دیو در دکان کوره و سندان چکنم ؟ من به همت نه به آمال زیــم باامــل دست به پیمان چکنم ؟ (خاقانی ، ١٣٨٨: ٢٥٣) توجه به عنوان ، موضوع و ابیات این قصیده ، صحت این ادعـا را تاییـد مـی کنـدو همچنین این ابیات : عقل و عصمت که مرا تاج فراغت دادند برسر منصب دیوان شدنم نگذارنـد منم آن کــاوه که تایید فریدونی بخت طالب کوره و سندان شدنم نگذارند (همان : ١٥٤) خاقانی از این سمبل خودساخته ، استفاده ی فراوان برده است ؛یک بار برای خودستایی و تفاخر،مانند ابیات بالاو بار دیگر،برای مدح ممدوح یعنی سلطان غیاث الدین محمد: کاوه که داند زدن بر سر ضحاک پتک کی شودش پای بند کوره و سندان ودم (همان : ٢٦٣) و حتی برای بیان نصیحت و حکمت ،در قطعه ای با همین عنوان (حکمت ) آمده : کاوه را چون فر افریدون یافت چه غم کوره و سندان و دم است (همان : ٨٢١) و یا در قصیده ای با عنوان «در تجریدو عزلت و قناعت وبی طمعی و شـکایت از روزگار» شاعر حتی نام کاوه را نیز نیاورده و با آوردن لفظ پاره پوسـت هـم خواسـته از تکرار بپرهیزدو عبارتی نوتر بیافریندو هم بر تاثیرگذاری کلامش بیفزاید: چون به یکی پاره پوست شهر توانی گرفت غبن بود در دکان کوره و دم داشـتن (همان :٣١٧) درباره پاره پوست ، فردوسی نیز این چنین سروده : از آن چرم کآهنگران پشت پای بپوشند هنـــگام زخــم درای همان کاوه آن بر سرنیزه کـرد همان گه ز بازار برخاست گرد (فردوسی، ١٣٨٩: ٦٩) دو بیت دیگر که در آن هـا از پیشـه ی آهنگـری یـاد شـده ،دارای فضـایی کـاملا متفاوت با ابیات پیشین هستند و هیچ ارتباطی با اسـطوره ی کـاوه ی آهنگـر ندارنـد؛در یکی، خاقانی بسیار هنرمندانه برای هجو پوشیده ی حاسدان ممدوح (سلطان غیاث الدین محمد)،آن ها را مبتلا به بیماری ای می داند که باید آهنگر برای آنان آینه ی مسی بسازدو با این شگرد،دانش پزشکی خود را نیز به رخ خواننده کشیده است ."