چکیده:
در دیباچه شاهنامه، این بیت: ز نام و نشان و گمان برتر است/ نگارنده برشده گوهر است، نهاده شده که مفسران شاهنامه از «برشده گوهر» در مصراع دوم، تعبیرهایی چون آسمان، انسان، آفریدگار و جان داشته اند. نوشتار پیش رو، با توجه به این که باید اندیشه و باور فردوسی را در دو حوزه ایرانی و اسلامی سنجید، بر آن است که «برشده گوهر» را با در نظر گرفتن دیدگاه اسماعیلیان و همین طور باورهای موجود در فرهنگ باستانی ایران، می توان بیان دیگری از «خرد و جان» پنداشت. در سخنان ناصرخسرو اسماعیلی، عقل و نفس (=خرد و جان) برتر از زمان/ آسمان پنداشته شده و از آن دو، به «جوهر عقل و نفس» تعبیر شده که چون نفس از عقل پدیدار گشته، گویا یک گوهر انگاشته شده است. بر این مبنا، مقصود از «برشده» در مصراع فردوسی «خرد وجان» است که در رتبت بر فراز همه آفریدگان قرار دارند و گوهر/ جوهر را در مقابل عرض پنداشت و مصراع را این گونه گزارش کرد: خداوند، آفریننده جوهر عقل و نفس (=خرد و جان) است که به ذات خویش قائم اند و «پروردگان دایه قدس اند در قدم». در تعبیری دیگر نیز می توان گوهر را «سنگ» پنداشت که آسمان- بنابر دیدگاه ایرانیان- از آن شکل گرفته؛ پس گوهر مجازا آسمان تواند بود و «برشده» بر اساس سخن اسماعیلیان، کنایه از خرد و جان است که برفراز یا به سوی آن گوهر/ آسمان در پرواز است. با توجه به دیدگاه باستانی نیز «برشده گوهر» را می توان «خرد و جان» خواند. در متون پهلوی آتش از خرد اورمزد شکل گرفته و جان هم زاده آتش است. در مصراعی دیگر از دیباچه، آتش، برشده تابناک خوانده شده است. با توجه به این مصراع می توان «برشده گوهر» را عنصر آتش دانست که زاده خرد است و زاینده جان و آن را تعبیری از خرد و جان پنداشت.
There are two lines in Shahnaame’s preface “Better then name، race، and thought the writer of superior essence”. Critics have had various interpretations like: heaven، human God، and spirit of “superior essence” of the second line. Regarding the fact that Ferdowsi’s mind and beliefs should be evaluated both from Islamic and Iranian perspectives، the article in hand believes that by considering Ismailia belief and the beliefs in the culture of ancient Iran، "superior essence” can be another statement for “reason and spirit”. In the words of NaserKhosroIsmaili، reason and spirit are superior to time/heaven and they are told as “the essence of reason and soul”. And since soul is created by reason، they seem to be the same. Accordingly، by “superior”، Ferdowsi intends “reason and soul” which stand above all creatures. One can also estimate essence as against form and paraphrase these lines like this: God is the creator of the essence of reason and soul and these two are self-reliant and “are the children of the mother of divinity”. In another reading، one can take essence (=pearl) as a stone from which، according to Iranians، the heaven has been. Therefore، essence (pearl) which is figuratively taken as heaven and “superior”، according to Ismailia idea، is spirit and reason. Also، based on an ancient assumption، “superior essence” can be “reason and spirit”. In Pahlavi texts fire has been taken from the intellect ofOrmoz and spirit is the child of fire too. In another two lines of preface، Ferdowsi calls fire as the shinning superior. Regarding these lines، “superior essence” can be considered as fire which is، itself، the child of reason and the father of spirit and is another interpretation of reason and spirit. A combination of a Shiite and an ancient Iranian idea can be seen in the lines، because Ismailia believes that reason and spirit are the creators of heaven. Therefore، the meaning of these lines can be: the heaven has been made of fire/reason and spirt.
خلاصه ماشینی:
"در مصراع فردوسی : «نگارندة بر شده گوهر است »، می تـوان «گـوهر» را در همـین معنـا در مقابـل عـرض در نظـر گرفـت و «برشـده » را – بـر بنیـان سـخنان ناصرخسرو، که از «جوهر عقل و نفس » سخن می گوید و آنها را بـه گونـه ای یگانـه و تنیده در هم تصور می کند؛ زیرانفس کلی از عقل کلی سرچشمه یافتـه و پدیـدار شـده است – خرد و جان پنداشت که بر فراز آسمان و دیگر کائنات قرار گرفتـه انـد: «پریـان اند بر این گنبد پیروزه پرند»، «بالای هفت چرخ مدور دو گوهرند»، «جان و خرد رونده بر این چرخ اخضرند»؛ بنابر این نکات می توان چنین گزارشی از مصـراع فردوسـی بـه دست داد: یزدان ، آفرینندة جوهر عقل کلی و نفس کلی (=خـرد و جـان ) اسـت کـه بـه ذات خویش قائم اند و «پروردگان دایة قدس اند در قدم ».
از این نکته نیز غفلت نورزیم که «جان » در آیین مانوی نیروی خدای بزرگی است ؛ همان ایـزد متعــالی کــه در بهشــت روشــنان / ســرزمین روشــنایی جــای دارد (اســماعیل پــور، ١٣٨٧،ص ٢٧٩)؛ پس جـان و خـرد در ایـن آیـین بـا سـرزمین نـور و روشـنایی پیونـد تنگاتنگی دارند و می توان بر آن بود که «بر شده گوهر» را اگر نور/ آتـش بپنـداریم ، بـا توجه به باورهای مانوی نیز که بخشی از فرهنگ ایـران باسـتان اسـت ، قابـل توجیـه و پذیرفتنی خواهد بود؛ جان و خرد از سرزمین نور نشأت مـی گیرنـد و گـوهر بـر شـده 12 تعبیری دیگر از آن دو در شعر فردوسی خواهد بود."