چکیده:
بهدستدادن تعریف جامع و دقیق از انسان دغدغة اساسی مکاتب فلسفی در فرهنگهای متفاوت است. فلاسفه و متفکران، در ادوار گوناگون، تعاریف متفاوتی از انسان عرضه کردهاند. آنچه در تمامی این تعاریف درخور توجه است، تأثیر فضای فرهنگی و تاریخی بر تعاریف اندیشمندان و فلاسفة هر دوره است که از مقولات گوناگون علوم انسانی و بهتبع آن، تأثیر مراودات فرهنگی میان تمدنها بر این تعاریف است. در این جستار، سعی شده تا با توجه به تأثیرپذیری فرهنگی ایران از فلسفة یونانی در دوران اسلامی اندیشههای فلوطین، بهمثابۀ میراثدار گلچینی از فلسفة کلاسیک غربی، با ناصرخسرو بهمنزلۀ متفکری ایرانی و اندیشمندی اسماعیلی، در مقولة انسان مقایسه و شباهتها و تفاوتهای اندیشههای این دو متفکر با یکدیگر سنجیده شود. در یک نتیجهگیری کلی باید گفت، در بیان تحلیلهایی که هریک از این دو متفکر عرضه کردهاند عامل اصلی سامانبخش، فضای فکری عصر و نیاز فکری مخاطبانشان بوده است.
خلاصه ماشینی:
ازاین رو، پیش از هر توضیحی باید این نکته را مد نظر داشـت کـه فلسـفة نوافلاطـونی همچون اسلافش صرفا عقلانی نیست ، بلکه ترکیبی از عناصـر عرفـانی و عقلانـی اسـت و برگة قبول این فلسفه در میان ادیان وحیانی همین عنصر عرفانی بوده است .
فلوطین شناخت را پلکان صعود انسان دانسـته (کاپلسـتون ، ١٣٨٦: ٥٢٤) و به صورت کلی از آن یادی نکرده است : بالنــدة بــی دانــش ماننــد نبــاتی کز خاک سیه زایـد و از آب مقطـر (ناصرخسرو، ١٣٧٨: ٥٠٧) در کنار تعاریفی که تاحدودی مبتنی بر فلسفه و منطق است ، ناصرخسرو به تعاریفی کـه به انسان جنبة قدسی می بخشد نیز نظر دارد و برخلاف فلوطین ، که انسان را تافتة جدابافتـه نمی داند (فلوطین ، ١٣٦٦: ٣٧١)، انسان را عالم صـغیر و سـرور آفـرینش قلمـداد مـی کنـد (ناصرخسرو، ١٣٧٨: ١٧٦، ١٠٣): در تن خویش ببیــن عـالم را یـک سـر هفت نجم و ده و دو برج و چهار ارکان (همان : ٤١١) بدین ترتیب ، انسان در نگاه ناصرخسرو هدف و غایت آفرینش و مهتـر و سـالار جهـان و برتر و مسلط بر سایر موجودات است .