چکیده:
مناقشه درون گرایی و برون گرایی در عمل معرفت شناسی معاصر را به بن بست کشانده است. به همین دلیل، کوشش هایی برای جمع آن دو به قصد خروج از بن بست ایجادشده صورت گرفته است. دو مورد از این کوشش ها بسیار مهم است: یکی کوششی است که ویلیام آلستون از طریق جمع میان مولفه مبنا و مولفه مودی به صدق بودن انجام داده و دیگری کوششی است که در قالب معرفت شناسی فضیلت از سوی دو معرفت شناس مشهور، یعنی ارنست سوزا و لیندا زاگزبسکی صورت پذیرفته است. البته آلستون در اواخر عمر ایده ای انقلابی مطرح کرد که مطابق آن همه معیارهای معرفتی، اعم از درون گرایانه و برون گرایانه، در بستر و متن خاصی کاربرد و مناسبت دارد. بررسی این کوشش ها نشان می دهد می توان به گشایشی در این بن بست امیدوار بود. اهمیت این کوشش ها در این است که بینش عمیق تری را نسبت به مقوله معرفت از خود نشان می دهند، چون بخشی از معرفت را برساخته ذهن و بخشی دیگر را محصول مطابقت ذهن با عالم واقع می دانند.
The internalism-externalism dispute has in fact led contemporary epistemology to a deadlock. Attempts have been made to find a way out of this two of which are very important. One is William Alston's attempt by reconciling the foundation component and the truth-aptness component، and the other is made by two well-known epistemologists، Ernest Sosa and Linda Zagzebski، in terms of virtue epistemology. Alston has، however، proposed a revolutionary idea according to which all epistemic criteria، whether internalist or externalist، are of use in certain contexts. A consideration of such attempts shows that one might hope for a way out of this deadlock. The importance of such attempts is that they exhibit a deeper insight concerning knowledge، since they take knowledge to be partly constructed by the mind and partly produced by the correspondence of mind with the world.
خلاصه ماشینی:
دو مورد از این کوششها بسیار مهم است: یکی کوششی است که ویلیام آلستون از طریق جمع میان مؤلفۀ مبنا و مؤلفۀ مؤدی به صدقبودن انجام داده و دیگری کوششی است که در قالب معرفتشناسی فضیلت از سوی دو معرفتشناس مشهور، یعنی ارنست سوزا و لیندا زاگزبسکی صورت پذیرفته است.
بنابراین، آلستون بر خلاف بیشتر اعتمادگرایان، حاضر نیست معرفت را تنها از منظر سوم شخص تبیین کند و آگاهی فاعل شناسا نسبت به آنچه را که میشناسد نادیده بگیرد، زیرا معتقد است ما شهودا باور داریم که نوعی آگاهی از توجیهی که برای باور خود داریم ضروری است؛ هرچند اثبات این کار را آسان نمییابد.
حاصل سخن آنکه آلستون بسندگی درونگرایی را برای تبیین مبناهای باور نمیپذیرد و چون برونگرایی محض را نیز رضایتبخش نمیداند، به برداشتی بینابینی رو میآورد و میگوید: «لازمۀ توجیه این است که مبنای باور باید به لحاظ عینی بسنده باشد و صادقبودن باور به لحاظ عینی را تأمین کند» (Alston, 1991: 75).
در واقع، خلاصه دیدگاه نهایی او در باب توجیه و ارزیابی معرفتی باور از این قرار است که چون تاکنون معرفتشناسان در معنا و مفهوم توجیه و شرایط آن به توافق نرسیدهاند، پس این مفهوم بایستی از معرفتشناسی حذف شود؛ یعنی باید از جستوجوی معیار یگانهای دست شست که اگر در کنار باور صادق قرار بگیرد، محصول آن معرفت خواهد بود.